در 16 جولای 1945 اولین بمب اتم با موفقیت در نیومکزیکو آزمایش شد،بالاخره بشر به سلاحی دست پیدا کرد که میتوانست حیات را در کره ی زمین از بین ببره،4 سال بعد در آگوست 1949 اتحاد جماهیر شوروی هم اولین آزمایش بمب اتمی خودش را به پایان رساند از اون روز به بعد هژمون آمریکایی و شوروی برای داشتن کشنده ترین سلاح جهان ساخت بشر به پایان رسید و این دو دشمن قسم خورده دیگه تهدیدی برای همدیگه نبودند بلکه تهدیدی برای تمام انسان های روی کره ی زمین بودند.
آلبرت اینشتین:
من نمیدانم در جنگ جهانی سوم از چه سلاح هایی استفاده خواهد شد ولی در جنگ جهانی چهارم مردم با چماق و سنگ با هم خواهند جنگید.
قبل از جنگ جهانی اول:
برای پی بردن به داستان جنگ سرد باید یک سفری در تاریخ داشته باشیم بریم به اروپا در قرن هجدهم میلادی،در قرن هجدهم میلادی افرادی که در اروپا بودند با استفاده از نظرات فیلسوفان عصر روشنگری مثل جان لاک و آدام اسمیت یک شیوه ی حکومت بوجود آوردند و اسمش را لیبرالیسم گذاشتند،لیبرالیسم یک نوع حکومت فرد گرایانه بود،لیبرال ها اهمیت خیلی زیادی به فرد در جامعه میدادند و اعتقاد داشتند یک انسان در جامعه تا حد امکان باید آزادی انتخاب مذهب،عقیده و آزادی در شیوه ی زندگی خودش را داشته باشه و کسی کاری به کار این فرد نداشته باشه و خلاصه اهمیت های زیادی به آزادی های فردی در جامعه میدادند،در همون قرن هجدهم میلادی بود که در پی انقلاب صنعتی این کشوره های اروپایی رشد خیره کننده ای به دست آوردن ،هر در جای جای اروپا کارخانه ساخته میشد دستگاه های تولید روی کار می آمد و رشد اقتصادی در این کشورها بسیار خیره کننده بود،اما کم کم سوالاتی بوجود آمد و اون این بود که این کارخانه هایی که ساخته شدن،این دست گاه هایی که اومده روی کار مالکینش چه کسانی هستند،دولت چه جایگاهی در این رشد اقتصادی داره
و نقش دولت در این کارخانه ها چی هستش؟
لیبرال ها پیرو نظریات اقتصادی یک فیلسوف اسکاتلندی بودند فردی به نام آدام اسمیت،آدام اسمیت اعتقاد به مالکیت خصوصی داشت گفت این اصلا سوال نداره این کارخانه هایی که اومده مال بخش خصوصی هستش به این ها واگذر بکنید و دولت هم نقشی در این اقتصاد نباید داشته باشه و دست های پنهان اقتصادی بازار آزاد را هدایت میکنند لیبرال ها این پاسخ را به جامعه دادند گفتن شما سوالتون این هستش که مالک این کارخانه ها چه کسانی هستند و نقش دولت چیه؟ دولت نباید نقش داشته باشه مالکش هم بخش خصوصی هستش.
جان لاک و آدام اسمیت
به جامعه ای که در اون اصول لیبرالیسم پیاده بشه جامعه ی کاپیتالیستی گفته میشه،جوامعه غربی در قرن هجدهم به سرعت به جوامعی کاپیتالیستی تبدیل شدند،کاپیتالیسم در کشورهای غرب اروپا و ایالات متحده ی آمریکا اجرا شد و از قضا بسیار کار آمد بود کشورهای غربی رشد اقتصادی باور نکردنی را تجربه میکردند،این شیوه ی رشد اقتصادی به قدری سریع بود که بعضی از محافظه کاران و کارشناسان در این کشورهای به وحشت افتادند،ترسیدند که نکنه این رشد اقتصادی در آینده طبعات سنگینی داشته باشه.
اما آیا واقعا باید نگران چیزی می بودند چون به هر حال رشد اقتصادی چیز بدی نیست ولی این ها هم تا حدودی حق داشتن نگران باشن صنعت رشد کرده بود و در اون دوران اکثر مشاغل اروپایی مشاغل سنتی بودند خیلی سریع این افراد که شغل سنتی داشتند از جامعه حذف شدند و دیگه جایگاهی در اقتصاد کشور نداشتند از اون طرف چون روز به روز داشت تعداد کارخانه ها بیشتر میشد نیاز به نیروی کار داشتند،کمبود نیروی کار پیدا کردند پاس کودکان هم به این کارخانه ها باز شد کودکان کار ظهور کرده بودند و از همه مهمتر حق آزادی فرد بود این کارگرها صبح تا شب باید کار میکردند چون باید کالا تولید میشد نه فقط داشتند استراحت کنند و نه درست و حسابی بازی کنند به همین دلیل یک سری تفکراتی شکل گرفت که علیه سیستم کاپیتالیستی بود بسیاری از مخالفان به سمت تئوری های حکومت سوسیالیستی متمایل شدند،در نهایت در سال 1848 دو فیلسوف آلمانی به نام های کارل مارکس و فردریش انگلس (karlmarx & friedrich engels) مانیفست کمونیست را منتشر کردند و یک نوع حکومت سوسیالیستی به نام کمونیسم مطرح شد.
کمونیست ها معتقد بودند نظم بازار آزاد اگر دخالتی توش نباشه محکوم به فروپاشی هستش در نهایت باعث میشه که کارفرماها کارگران را به بردگی بگیرن از این رو معتقد بودند تمام کارخانه ها و ماشین آلات تولید باید در مالکیت عموم مردم باشه و توسط دولت اداره بشه در ابتدا این تفکرات کمونیستی طرفداران چندانی نداشت اما اونها پروانه ای را به پرواز در آوردن که اثر بال های اون یک قرن بعد در اروپای شرقی و در روسیه خودش را نشون داد.
جنگ جهانی اول
در قرن نوزدهم میلادی و اوایل قرن بیستم میلادی کشورهای اروپایی ابرقدرت جهان بودند اگر چندتا استثناء را بذاریم کنار میشه گفت یکجورایی کل کشورهای جهان مستعمره ی یکی از این کشورهای اروپایی بودند در این حد قدرت داشتند اما در سال 1914 این ابرقدرت های اروپایی افتادن به جون هم و جهان درگیر یک جنگی شد به نام جنگ بزرگ که بعد ها به جنگ جهانی اول مشهور شد.در سال 1917 سه سال بود که از جنگ میگذشت روسیه که در سال های اخیر خیلی از رقبای اروپایی خودش عقب افتاده بود در تمام این 3 سال جنک و در همه ی جبهه ها شکست خورد سرانجام در فوریه ی 1917 مردم در روسیه به خیابان ها اومدند و به
300 سال جکومت خاندان رومانوف بر روسیه پایان دادند یک دولت موقت کمونیستی روی کار اومد اما این دولت به هبچ عنوان قصد نداشت از جنگ خارج بشه و اعلام کرد که جنگ علیه آلمان ها ادامه خواهد داشت،سال های پایانی جنگ بود و آلمان هم در تنگنا قرار گرفته بود تمای متحدان آلمان شکست خورده بودند از اون طرف آمریکا هم وارد جنگ جهانی اول شده بود شده بود آمریکا داشت قوای خودش را آماده میکرد تا وارد خاک فرانسه بشه و علیه آلمان بجنگه،قیصر آلمان فهمیده بود که باید یک کاری بکنه قیصر آلمان در اون دوران ویلهلیم دوم بود، ویلهلیم دوم میدونست که در دو جبهه نمیتونه بجنگه یک طرف داشت با روسیه میجنگید یا طرف هم با انگلیس و فرانسه قیصر المان تصمیم گرفت روسیه را بذاره کنار یا حرکتی انجام بده که روسیه دیگه این جنگ را ادامه نده از اون طرف جبهه ی شرقی کنار میرفت و آلمان هم میتونست با نیروی بیشتری بره به سراغ انگلیس و فرانسه و قبل از اینکه آمریکایی ها بیان انگلیس و فرانسه را شکست بده برای این کار ژنرال لٌدِندٌرف به سراغ یک انقلابی سوسیالیست روس رفت Vladimir llyich Ulyanov که به لِنین معروف بود.
لنین برای فعالیت های انقلابیش به سوئیس تبعید شده بود ژنرال لٌدِندٌرف به لنین گفت آلمان از شما پشتیبانی میکنه و تمام هزینه های انقلاب شما را میپردازه به شرطی که بعد از پیروزی از جنگ خارج بشید آلمان ها کاملا با رویکرد سوسیالیستی لنین مخالف بودند اما ازش حمایت کردند تا فعلا روسیه را از این جنگ بزرگ خارج کنند،لنین پذیرفت و با کمک آلمان ها به روسیه رفت بٌلشٌویک ها به رهبری لنین در اکتبر 1917 دولت موقت را سرنگون کردند و قدرت را در روسیه بدست گرفتند،در بین یاران لنین چهره های معروفی مثل لِئون تروتسکی و جوزف استالین حضور داشتند.همانطور که لنین قول داده بود روسیه از جنگ جهانی اول خارج شد و حکومت روسیه به یک دیکتاتوری کمونیستی و بسیار خشن تبدلیی شد،کشتاری گسترده به راه افتاد و تمام مخالفین به قتل رسیدند در بین قربانیان حکومت وحشت جدید تزار نیکولای دوم و تمام اعضای خانوادش هم حضور داشتند،یک سال بعد آلمانی ها تسلیم شدند و جنگ جهانی اول به پایان رسید.
کنفرانس صلح و جنگ داخلی
در 28 ژوئن 1919کشورهای پیروز در جنگ در کاخ وِرسای فرانسه جمع شدند تا قوانین جدید حاکم بر جهان پس از جنگ رو وضع کنند،اما این کنفرانس صلح یک باگ خیلی بزرگ داشت اونم این بود که روسیه را دعوت نکرده بودند چون حکومتش کمونیستی شده بود و این در حالی بود که در 3 سال جنگ جهانی اول روسیه هم پیمان انگلیس و فرانسه بود و داشت با آلمان میجنگید و صدمات خیلی زیادی هم دیده بود اما روسیه را کنار گذاشته بودند.نه تنها روسیه را کنار گذاشته بودند که حتی انگلیس و فرانسه به کمک آمریکا یک سری گروه نظامی تشکیل دادند و اینها را روانه ی روسیه ی کردن تا این حکومت کمونیستی را شکست بدن به قول خود چرچیل قرار بود که نوزاد کمونیست در همون گهواره خفه کنند تا این نوزاد بزرگ نشه.
این کشورهای غربی به کمک 15 کشور دیگه نیروهای نظامی خودشون را وارد خاک روسیه کردند و در جریان جنگ داخلی روسیه شرکت کردند خود بٌلشٌویک ها هم با سایر نیروهایی که مخالفشون بودند و اونها هم روس بودند در حال جنگ بودند و حضور این نیروهای خارجی یعنی این 15 تا کشور وضعیت را وخیم تر میکرد در همین دوران بود که لنین و استالین یک چیزی فهمیدن،فهمیدند که این غربی ها چندان آدم های قابل اعتمادی نیستند و دست به هرکاری قراره یزنن تا این کمونیست ها نابود بشن از همینجا بود که بین شرق و غرب اختلافات شدیدی شکل گرفته بود حالا در جریان جنگ چه اتفاقاتی افتاد.
در این جنگ بٌلشٌویک ها پیروزی خیره کننده ای به دست آوردن و پیروز قاطع این جنگ شدند اون 15 تا کشور هم شکست خوردند و لنین و یارانش پیروزی خودشون را جشن گرفتند.این جنگ 5 سال طول کشید و میلیون ها نفر کشته شدند در سال 1922 تمام کمونیست های روسیه با هم متحد شدند و یک حکومت کمونیستی به نام (USSR) یا شوروی را تشکیل دادند.
ظهور فاشیست ها
بعد از اینکه جنگ داخلی روسیه تمام شد اوضاع و احوال این کشور اصلا تعریفی نداشت،کشور نابود شده بود،خرابه ها زیاد بودند و اقتصاد فروپاشیده بود قحطی هم اومده بود و مردم داشتن از گرسنگی میمردن لنین یک سری اقدامات انجام داد و تونست تا حدودی اوضاع و احوال را کنترل کنه مردم را از قحطی نجات بده ولی بحران ها همچنان به قدرتش پا برجا بود دو سال بعد از پایان جنگ داخلی روسیه لنین از دنیا رفت و استالین قدرت را در دست گرفت.
این از شرایط شرق یعنی روسیه که تعریف چندانی نداشت با اینکه جنگ داخلی را برده بودند ولی از دل بحران ها نتونسته بودند بیرون بیان این حکومت کمونیستی را هم همچنان داشتند اما در آن سوی اقیانوس ها یعنی آمریکا وضعیت خیلی فرق داشت در آمریکا مردم به رفاه خوبی دست پیدا کرده بودند پیروز جنگ شده بودند و تلاش میکردند به همون سنت های قدیمی برگردن یعنی آمریکا دیگه دخالتی در جنگ های خارجی ها نداشته باشه و مسئولانش بیشتر به خود مردم توجه کننن.رفاه اقتصادی و آرامش چیزهایی بود که در آمریکا وجود داشت و این سیستم لیبرالیستی و کاپیتالیستی به خوبی داشت جواب میداد و همه چیز برای مردم آمریکا خوب تا اینکه میرسیم به سال 1929 در این سال اقتصاد آمریکا در آستانه ی فروپاشی قرار گرفت (The Great Depression) خیلی از مردم آمریکا از خودشون میپرسیدن نکنه حق با کمونیست ها بود نکنه حق با کارل مارکس بود و بالاخره همون طور که اونا گفتن یک روز قراره این نظم کاپیتالیستی از بین بره و به احتمال زیاد اون روز همین دوران رکود بزرگ آمریکا بود.بحارن های اقتصادی آمریکا دامن اروپا را هم گرفت و شرایط اقتصادی در اروپا هم وخیم شد.در سال 1933 Franklin D. Roosevelt به عنوان رئیس جمهور آمریکا انتخاب شد،روزولت سیاست آمریکا را کمی به سمت چپ گراهای کمونیست سوق داد.با سیاست های روزولت اقتصاد آمریکا دوباره در مسیر رشد قرار گرفت و بعضی از سیاست های سوسیالیستی در آمریکا پیاده شد همچنین روزولت تصمیم گرفت روابط آمریکا به شوروی را عادی سازی بکنه و با کمونیست ها روابط دیپلماتیک داشته باشه استالین هم به شدت دنبال صنعتی کردن کشورش بود استالین از قضیه بسیار راضی به نظر میرسید چون روسیه از
نظر تکنولوژی و صنعت خیلی از غربی ها عقب افتاده بود و بدون کمک مهندسان غربی اصلا امکان صنعتی شدن وجود نداشت،آمریکا به مرور زمان تونست با کمونیست ها دوست بشه و ارتباط برقرار بکنه و رابطه ی خوبی بین آمریکا و کمونیست های شوروی برقرار شد ولی این اتفاق اصلا در اروپا رخ نداد،اروپا به وحشت افتاده بود از خاک شوروی خبرهای خوبی برای اروپایی ها به گوش نمیرسید اروپایی ها هر روز روزنامه را باز میکردن و خبرهای شوروی را می خوندن فهمیده بودن یک حکومت وحشت روی کار اومده زمین ها را از دست زمینداران گرفته و بعد هم اونها را به همراه زن ها و بچه هاشون کشته اونها میترسیدن که مبادا این حکومت وحشت وارد خاک اروپای غربی هم بشه بهمین دلیل از کمونیست ها وحشت کرده بودند اما یک سری گروها در اروپا شکل گرفته بود که این تقصیر را به گردن لیبرالیست ها انداختن گفتن شما باعث شدید که که این رژیم دژخیم کمونیستی در روسیه ظهور کنه اگر شما نبودید و انقدر آرمان گرایانه و رویا پردازانه رفتار نمیکردید ما این کودک را در گهواره خفه کرده بودیم و دیگه به هیچ عنوان کمونیست ها در روسیه رشد نمیکردند اما شما اجازه ندادید و جلوی ما را گرفتید و آزادی های بیش از حد دادید و از دل این آزادی های بیش از حد کمونیست ها ظهور کردند حالا برای خود ما هم خطرناک شدند یک چنین جوی شکل گرفته بود این گروه های گفته بودند قبل از جنگ جهانی اول ما کشورهای ابر قدرتی بودیم در جریان جنگ جهانی اول هم اثباط کردیک که واقعا قدرت داریم و روسیه از اون طرف ضعیف شده بود بهترین فرصت بود که به روسیه حمله میکردیم و همون زمان کمونیست ها را قتل عام میکردیم اون وقت دیگه اینها ظهور نمی کردند اما لیبرالیستی ها این اجازه را به این گروها نداده بودند در همین دوران بود که یک تفکر جدید ظهور کرد تفکری که نه لیبرالیسم بود و نه کمونیست بود و با هردو اینها هم سر جنگ داشت در نهایت در سال 1922 بنیتو موسولینی در ایتالیا به قدرت رسید و اولین حکومت فاشیستی را تشکیل داد فاشیست ها معتقد بودند باید با کمونیست ها مثل خودشون رفتار کرد اگر اونها مخالفانشون را قتل عام میکنند پس ما هم که مخالف اونها هستیم باید کمونیست ها را قتل عام کنیم در سال 1933 با الهام از همین تفکرات فاشیستی یک گروه فاشیستی دیگه در آلمان به قدرت رسید پیشوای اونها یک آلمانی به نام آدولف هتیلر بود
هدف فاشیست ها نابودی کمونیست ها بود اون هم با روش خودشون یعنی جنگ و خشونت در نهایت در سال 1941 فاشیست های اروپا تصمیم گرفتند با هم متحد بشن و به این هدف آرمانی شون یعنی نابود کمونیست عمل کنن.
جنگ جهانی دوم
تا سال 1939 در آلمان،ایتالیا و اسپانیا فاشیست ها قدرت داشتند آمریکا و بریتانیا و یار کشورهای اروپایی حکومت هاشون کاپیتالیستی بود شوروی هم حکومتش کمونیستی بود.
هر کدوم از این ایدئولوژی ها مخالف همدیگه بودند و مشکل بین اینها هر روز بیشتر می شد،درسته که فاشیست ها با لیبرالیست ها اختلافات زیادی داشتند ولی دشمن اصلی خودشون را کمونیست ها معرفی کرده بودند لیبرالیستی ها هم به همین صورت با فاشیست ها به مشکل برخورده بودن ولی دشمن اصلی خودشون را روی کاغد کمونیست ها معرفی کرده بودند و کمونیست ها دیگه داشتند واقعا خطرناک می شدند اونها به دنبال این بودند که انقلاب خودشون را به سراسر جهان صادر کنند،در کشورهای مختلف انقلاب راه بندازن و در جریان این انقلاب ها حکومت این کشورها کمونیستی بشه چیزی که خیلی از کشورها نمی خواستند اتفاق بیفته اختلاف بین این تفکرات شدت گرفت به قدری زیادی شد که در نهایت به جرقه به انبار باروت رسید و یک جنگ بزرگ دیگه اتفاق افتاد.
در 1 سپتامبر 1939 با حمله ی آلمان به لهستان جنگ جهانی دوم آغاز شد،تا ژوئن 1940 آلمان ها بر بیش از نمی از اروپا تسلط داشتند شوروی هم کشورهای کوچک بالتیک را اشغال کرده بود و بعد به فنلاند حمله کرد با وجود عملکرد مقتضحانه ی ارتش سرخ استالین توانست شرق فنلاند را زمیمه ی خاک خودش بکنه حالا نوبت به نبرد اصلی رسیده بود فاشیست ها و مخالفین کمونیست در اروپا با هم متحد شدند و با سه میلیون نفر به شوروی حمله کردند اونها انتظار داشتند که کاپیتالیست ها هم به اونها بپیوندند و در جنگ با کمونیست ها به فاشیست ها کمک کنند اما در اون دوران انگلیس و آمریکا دشمن اصلی خودشون را فاشیست ها معرفی کردند و تصمیم گرفتن با کمونیست ها متحد بشن تا فاشیست ها را شکست بدند هیتلر باورش
نمیشد که آمریکا و انگلیس با کمونیست ها متحد شدند و علیه اون میجنگند این اتحاد موفقیت آمیز بود و در سال 1945 نیروهای شورویبرلین را فتح کردند،28 سال پیش آلمان برای اینکه روسیه را از جنگ خارج کنه به کمونیست ها کمک کرد تا به قدرت برسند و حالا همون کمونیست ها آلمان را شکست داده بودند و وارد برلین شده بودند پروانه ای که قیصر آلمان ویلهلم دوم در سال های پایانی جنگ جهانی اول به پرواز درآورده بود بالاخره بعد از 28 سال اثر خودش را در برلین نشان داد.
کنفرانس یالتا
در 4 فوریه ی 1945 زمانی که دیگه تقریبا سرنوشت جنگ معلوم بود سران سه کشور پیروز در کیریمه دور هم دیگه جمع شدند تا درباره ی نظم جهان بعد از جنگ صحبت کنند روزولت بسیار بیمار بود و به سختی در جلسه شرکت کرد،در این جلسه قرار بود تکلیف مرز بندی آلمان بعد از اشغال کامل مشخص بشه همچنین قرار بود درباره ی جنگ آمریکا و ژاپن که هنوز جریان داشت و و درباره ی شرق اروپا به خصوص لهستان صحبت بشه در زمان این کنفرانس بالکان و لهستان و چکسلواکی و مجارستان در اشغال نیروهای شوروی بود خیلی زود چرچیل و استالین فهمیدند که استالین اهل دیپلماسی نیست قرار بود لهستان تحت نفوذ هر سه کشور باشه و انتخاباتی آزاد با حکومتی دموکراتیک داشته باشه اما استالین اعلام کرد لهستان قابل مذاکره نیست و قصد اون را نگه داره با بحث های طولانی در نهایت چرچیل از استالین قول گرفت که در لهستان یک انتخابات آزاد برگزار بشه همچنین قرار بود آلمان به طور مشترک بین کشورهای پیروز اداره بشه همچنین استالین متعهد شد برای جنگ آمریکا با ژاپن تمام قد کمک کنه دو ماه بعد از این کنفرانس روزولت یکی از بزرگترین رئیس جمهورهای تاریخ ایالات متحده ی آمریکا از دنیا رفت و هری اس ترومن جانشین اون شد.
کنفرانس پوتسدام
با تسلیم شدن کامل آلمان ضدها نفر به سانفرانسیسکو رفتن تا نظریات روزولت را عملی کنن و صحبت هایی درباره ی سازمان ملل متحد انجام بشه.در 17 جولای 1945 نیروهای پیروز در پوتسدام دور هم دیگه جمع شدند اینها قبل ترش هم با هم دیگه دوستی هایی داشتند و در کنفرانس های مختلف ارتباتاطی برقرار شده بود صحبت هایی کرده بودند و به نتایجی رسیده بودند اما یک روز قبل از کنفرانس پوتسدام آمریکا موفق شده بود بمب اتمی خودش را آزمایش بکنه هنوز رو سر ژاپنی ها ننداخته بود ولی دیگه بمب اتمی داشت ترومن که این بمب اتمی را دید احساس غرور عجیبی کرد دیگه کسی ترومن را نمی تونست جمع کنه ترومن حس میکرد دیگه ابرقدرت جهان شده و هیچ کسی دیگه ای نیست که مراحمش باشه ترومن در اون کنفرانس صحبت هایی علیه شوروی کرد و گفت خیلی از صحبت ها و مذاکرات قبلی را قبول نداره حتی مذاکراتی که در یالتا انجام شده دیگه به اونها متعهد نیست اون مذاکرات با روزولت بود و الان ترومن روی کار اومده نه تنها اونها را قبول نداره که اشعال گری اروپا را در شرق اروپا قبول نداره و شوروی باید عقب نشینی کنه در همون روز اول معلوم شد استالین از طریق جاسوس هاش از پروژه ی مَنهَتَن و آزمایش موفق آمریکا در مورد بمب اتم اطلاع داشته همچنین در جریان این کنفرانس مشخص شد که چرچیل رأس نیاورده و کِلِمنت اتلی نخست وزیر انگلیس شده بود عکس یادگاری دیگری در پوتسدام گرفته شد تا نشون بدن هنوز این کشورها با هم متحدن اما در واقعیت به هیچ عنوان اتحادی بین اونها وجود نداشت.
در 2 آگوست کنفرانس به پایان رسید و سران کشورها به خانه هاشون برگشتن چهار روز بعد آمریکا اولین بمب اتم را در هیروشیما بر سر مردم ژاپن فرود آورد بمب اتمی دیگه ای در ناکازاکی فرود آمد در دوم سپتامبر جنگ جهانی دوم به پایان رسید اما مشاهده ی این بمبم جدید مرگ بار سایه ی سنگینی بر خوشحالی اتمام جنگ گذاشت دنیا حالا به جای خوش حالی برای پایان جنگ بیشتر نگران آینده بود جنگ جهانی دوم به پایان رسیده بود اما صلحی در کار نبود کاملا معلوم بود بین غربی ها و شوروی اختلافات زیادی وجود داره با مشاهدات اثرات بمب جدید همه نگران آینده ی درگیری بین شوروی و غرب بودند.