معمای تاریخ

در معمای تاریخ ما به موضوعاتی میپردازیم که هیچگاه بیان نشده باشند یا کمتر به آنها پرداخته شده باشد.

داستان پیشرفت ژاپن
18:10 1402/05/19 | امیررضا ستوده
داستان پیشرفت ژاپن

در قرن نوزدهم میلادی ژاپن یک کشوری بود منزوی یک کشوری بود بی سر و صدا که دراش به روی دنیا بسته بود وسط قرن نوزدهم 1853 به زور تهدید کشتی های انگلیسی در ژاپن به روی دنیا و عملا غرب باز شد همیم ژاپنی که درش اینجا به زور باز شد 50 سال بعد یکی از ابرقدرت های اروپا را شکست داد و بازی قدرت را در سطخ جهان برای همیشه عوض کرد.

قصه اینطوری که اواخر قرن نوزدهم ژاپنی ها فهمیدن که ما این سامورایی بازی و شمشیر بازی و سنت ها اینا خیلی عالی و قشنگه ولی زورش به اسلحه ی غربی ها نمیرسه و این نیروی نظامی باید نوسازی بشه ماجرا راستش باید یکم از عقب تر شروع بشه از نیمه ی قرن نوزده نیمه ی قرن نوزده ژاپن دست کیه؟ یک دوران شوگون سالاری توکوگاوا داریم در ژاپن یک طبقه ی جنگ جوی ساموایی بودن این توکوگوایی ها و بیشتر از 250 سال بود که داشتن در ژاپن حکومت میکردند یک حالت

 الیگارشی  داشتن سیاست های اقتصادی و نظامی ژاپن هم عملا دست همین ها بود  البته میگفتن که امپراتور داره اینا را میچرخونه ولی بازیگر اصلی اینه بودند.سیاست های اصلی هم که میگیم سیاست های اصلی  یکی از سیاست های اصلی این بود آسه بریم آسه بیایم گربه شاخمون نزنه یعنی چی؟یعنی اینکه ما این ته دنیاییم همسایه ی اونطوری هم که نداریم که بگیم تهدیدمون میکنه و این حرفا ما مواظب باشیم کاری به کار کسی نداشته باشیم کسی به کار ما کاری نخواهد داشت اینطوری ژاپن شده بود کشور گوشه گیری در دنیا آره ژاپن کشوری دوری بود از اروپا که مرکز دنیا بود اون موقع و ژاپن هم از اینا دور بود ولی چین را ژاپنی ها میدیدن بیخ گوششون در آستانه ی قرن 19 که اینی که دَراش بسته بود بعد چه بلایی سرش اومد داستان جنگ های تریاک که در آینده تعریف میکنیم ژاپنی ها وقتی اونو دیدن احساس کردند که تهدید قدرت های غربی جدی هرچند ما دوریم هرچند درامون بسته هست ولی همیشه نمیتونیم اینطوری بمونیم بعد فضا اینطوری بود تا اینکه 1853 کشتی های آمریکایی به رهبری آقای Matthew c. perry رسید به سواحل ژاپن و بزور خواستن که درهای ارتباط جهان را به روی ژاپن باز کنن.

متیو سی.پری

بقیه ی قصه دیگه خطش معلومه چیشد در ژاپن بزور باز شد ژاپنی ها دیگه بزور میخواستن مدرن بشن غربی بش به معنای اون روز دنیا و اشتیاق زیادی در جامعه و یک گروهی از طبقه ی حاکم ایجاد شد البته گروه محافظه کارها هم بودن که میخواستن چیزی عوض نشه و همینطوری نگه دارن ولی دیگه اینا زورشون نمیریسد دهه ی این شوگان سالاری توکوگاوا تمام شده بود این تهدید های خارجی جدید را اینا دیگه دیگه نمیتونستن مدیریت بکنن این سر و صداهایی هم که تو ژاپن بلند شده بود جوری بود که دیگه نمیشد رو کمک مردم حساب کرد دوران جدیدی آمده و سیاست جدیدی هم باید آغاز بشه این شد که سال 1868 قدرت در ژاپن جابجا شد و قدرت رسید به یک شخص جوانی که نماینده ی اصلاحات بود امپراتور جدیدی به نام امپراتور مِیجی ما بعدا درباره ی مِیجی صحبت میکنیم چون عصر مِیجی یکی از درخشان ترین عصر ها است در تاریخ ژاپن و تاریخ دنیا ایشون اومد گفتش ما باید پیشرفت کنیم سریع هم باید پیشرفت کنیم در واقع نباید گفت که ایشون اومد گفت دیگه خواست مردم و گروه زیادی زیادی از نخبگان ژاپن در اون موقع این بود و ایشون در اون موقع شد نماینده و نمادش گفتن باید پیشرفت کنیم سریع هم باید پیشرفت کنیم حالا چیکار باید بکنیم؟

امپراتور مِیجی،دوره ی مِیجی

هم یکسری از ژاپنی ها را بفرستیم خارج اینطرف اون طرف دنیا چیزهای جدید یادبگیرن غرب خیلی پیشرفت کرده نهادهای جدید اومده دادگاه اومده نهاد های نظامی مرتب و مظم شده سیستم آموزشی جدید درست شده و..... اینا را ما باید بفرستیم اینا را یاد بگیرن اما از اون طرف باید مستشارانی از دنیا بیاریم که یک سرو سامانی به وضعیت ما بدن مستشار برای چی بیاریم برای همین دادگاه و برای اداره ی پست و مهمتر از همه برای ارتش و نیروی نظامی مدرن بخاطر اینکه ژاپن تا این موقع نیروی نظامی که داشت یکسری سامواریی بودن که خودشون واقعا یک طبقه ی مهم سیاسی اجتماعی بودن در ژاپن ولی در دوره ی اصلاحات مِیجی این نیروی ظنامی را از دست یک طبقه ی خاص در میاوردن و سپردن دست مردم عادی ارتش ژاپن نیروی دریایی پادشاهی ژاپن به کمک مستشاران فرانسوی و آلمانی تشکیل شد و یک تکان اساسی داد به ساختار نظامی ژاپن،نظام وظیفه درست شد سال 1873 و یهو تعداد ارتشیای ژاپن بیشتر شد سربازان طرف دو سال 18 هزار نفر شد 33 هزار نفر و این روند ادامه داشت تا جنگهای روسیه و ژاپن این تغییرات خوب خیلی واضحه که به کام سامورایی های سنتی ضد غربی که میگن ما حافظ فرهنگ و رسوم ژاپن هستیم خوش نمیاد یک طغیان هایی همه در همین دهه ی 1870 میکنن ولی واقعا عصر سامورایی ها تمام شده بود و تلاششون به جایی نرسید چون هم اراده ی صاحبان قدرت بود که ژاپن بشه یک کشور متحد و مدرنی و هم واقعا مردم هم این رو میخواستن،ارتش اینجا یک رکن اساسی بود همانطور که نظام آموزشی یک رکن اساسی بود این پیش رفت و این نوسازی و اینا ژاپن را برده بود به همون مسیری که کشورهای غربی را برده بود و یواش یواش سوداهای جدیدی برای ژاپن بوجود آمد اینا در همون سال هایی هستش که تازه تأسیس شده کشور آلمان ایتالیا هم تازه تشکیل شده و در همین چند دهه ی پایانی قرن 19 در همه ی این کشورها یک پروژه هایی با رنگ و بوی ملت سازی و میهن پرستی در حال اجرا بود یعنی یک روندی داره شکل میگیره که مردم را متحد کنند با اهداف مشترک در این ملیت هایی که احساس میکنند درسته که ما تازه درست شدیم ولی حقمون خیلی بیشتر از اینا است و دوره ی خیلی جذابیه حالا بجز اینکه این دوره از نظر مطالعه ملیت های جدید جذابه برای ما هم خیلی جذابه که نگاه بکنیم به موزات ببینیم که در ایران در اون موقع چه اتفاقی داره میوفته ما سعی میکنیم اون موقعی که داریم داستان اصلاحات مِیجی را میگیم یک پٌلی بزنیم که در ایران اون موقع داره چه اتفاقاتی می یفته چون این آگاهی تقریبا همون موقع ها در ایران هم ایجاد میشه ولی خوب یک مسیر دیگری را میره.

زاپنی ها وقتی شروع کردند به این فکرها کٌره براشون تبدیل شد به یک مسئله ی اساسی درواقع مسئله ی کٌره باعث مشد که اینا خیالشون راحت نباشه کٌره خودش البته تهدیدی براس ژاپن نبود منتها موضوع مهم برای برای ژاپنی ها این بود که اختیار کٌره دسته کی میفته این بود که کره را تبدیل به تهدید میکرد این را هم یک ژنرال آلمانی در دوران مِیجی به نام Jakob Meckel گفته بود کٌره مثل خنجری که قلب ژاپنی ها را نشانه رفته و واقعا هم درست گفته بود چون اگر چین به کٌره حمله میکرد

  Jakob Meckel

و یا روسیه و به اونجا حاکم می شدند ژاپن میفتاد در دردسر بزرگی برای همین اینا گفتن برای اینکه ما پس فردا نخوایم تو خاک خودمون بجنگیم و کاسه ی چه کنم دست بگیریم بهتره همین الان بریم در کٌره و با اینها بجنگیم  این رو درواقع باید یکی از مهمترین انگیزه های زاپنی ها ببینیم از همه ی اون جنگهایی که در اون چند دهه کردن در دهه ی 1890 ژاپن شروع کرد سر کٌره با چین جنگیدن نتیجه اش هم برای ژاپنی ها درخشان بود چون هم تایوان را از چین جدا کردند هم اینکه عملا اختیار کره را گرفتن دستشون بجز این شبه جزیره ی لیادونگ را گرفتن دستشون در شمال شرقی چین این را اشغال کردند سر این یکی آلمان و فرانسه هم آمدن مداخله کردند و ژاپن را مجبورش کردند که برش گردونه به چین ولی همه داشتن میدیدن که ژاپن هرچی را که دلش میخواد داره میگیره هم اراده اش را پیدا کرده و هم قدرتش را پیدا کرده توی این ماجراها بود چیزی که دستگیر ژاپنی ها شد این بود که خوششون نمیاد غربی ها که یک بازیگر قدرتمند جدیدی توی این منطقه سر بلند کرده بخاطر اینکه اینا این همه ماجراجویی کردن و هزینه کردن دنبال مستعمرات جدید آمدن و حالا ژاپن آمده و قدرت جدید شده و میخواد این وسط مستعمره بگیره و اینا سهمی برای ژاپن در نگرفته بودن سر این سفره ژاپن هم فهمید جلوی این لشکر های اروپایی کاری از دستش بر نمیاد باید اتحادهایی شروع کنه با اینها بستن 1902 دست دوستی دراز کرد به سمت بریتانیا.

اما ماجرای ژاپن و روسیه چی بود این خیلی جالبه؟

روسیه،روسیه ی تزاری و در جنگ کریمه شکست خورده جنگ کریمه همون وسط قرن نوزده 1853 تا 1856 با فرانسه و برتانیا و عثمانی جنگیده دو سال و نیم و شکست خورده و به فکر اصلاحات افتاده اصلاحات سیاسی و نظامی و فرهنگی این اصلاحات ولی نتیجه نداده یعنی درواقعه نتیجه ی برعکس داد هدفش این بود که اقتصاد روسیه ی تزاری بهتر بشه ولی وقتی یک مدت میزان خدمات سربازی را کمک کردن و قوانین مالیاتی را عوض کردند مردم دیگه وقتشون اونطوری تو سربازی هدر نمیرفت فرصت مطالعه و آموزش پیدا کردند روستایی و یک خورده ای سر در آوردن که در دنیا چه خبره تجارت جدید چطوری متوجه شدند که ما خیلی از توسعه عقب موندیم.

جنگ کریمه

روسیه ی تزاری خیلی کشور بزرگی بود همین الان هم خیلی کشور بزرگی هستش از شرق اروپا تا شرقی ترین قسمت های آسیا روسیه بود ولی دیگه احساس رضایت نمیکردن احساس میکردن که قطار پیشرفت داره میره و ما جا موندیم آدم جا مونده هم شاکی میشه غرورش را از دست میده که چرا همه رفتن ما هنوز اینجا موندیم در چینین شرایطی روسیه وارد اعصر نیکٌلادی دوم شد نیکٌلادی دوم خیلی رویا های بزرگی داشت آخرش هم شد تزار آخر روسیه درواقع ایشون،ایشون گفتش که من قلمرو روسیه را میخوام از شرق بازم گسترش بدم یعنی کٌره در چشم اندازش بود و همین ژاپن در چشم اندازش بود.

سال 1897 روسیه تونست بندر پورت آرتور را بگیره در منطقه ی منچوری این اهمیتش چی بود  اهمیتش این بود که بک بندر آب گرم بود روسیه بخش های عمده ایش خصوصا در همون شرق برف و یک و ایناست بنابراین یک بندر آب گرم برای روسیه بسیار بسیار مهم هستبعد در دوره ی همین آقای نیکٌلا یک خط آهن سراسری هم کشیده بودن از غرب روسیه تا شرق روسیه همچنان هم این طولانی ترین خط آهن دنیاست منتها از نظر نظامی وضع روسیه خوب نبود هم بوجه ی نظامی شون کم بود هم ارتش ارتش پیر و خسته و چاقی بود.

پورت آرتور

فکر کنم در کتاب توپ های ماه اوت بود که گفته بودن وقتی مستشاران انگلیسی رفته بودن از ارتش روسیه بازدید کنند میگفتن این افسرهای ارتش روسیه سنگین ترین فعالیتی که میکنن کارت بازی هستش ورزش و حرکت و.... اصلا خبری نبود.

تکنیک ها و روش هایی هم که استفاده میکردند در مبارزه هاشون هم مال دوران گذشته بود این بندر پورت آرتور در منطقه ی منچوری خلاصه خیلی برای روسیه مهم بود هم راه آهن را بهش وصل کرده بود و هم اینکه خیلی نیروی نظامی فرستاد اونجا و این برای ژاپنی ها تهدید بود میگفتن ما میفهمیم یعنی چی همیشه هم نسبت به اینجاها نکران بودیم نباید بزاریم این اتفاق بیفته برای همین خیلی دیپلماتیک از روسیه خواستن که بیام بشینیم مذاکره کنیم این منطقه را شماها خالی کنین و چششم طمع به کره هم نداشته باشین شماها روسیه ولی واقعا در چشم اندازش بود که  کٌره رو بیگره و این بندر را هم نکه داره نیکٌلای ولی از تهدید ژاپن برای جنگ اصلا نمی ترسید نه تنها نمی ترسید بلکه فکر میکرد این فرصن خیلی خوبی هستش،مردم روسیه ناراضی هستن و با این پیروزی ساکتشون میکنم یک پیروزی قاطع به دست میارم ملت مغرور میشن و متحد میشن واقعا هم روی کاغد نگاه میکرد باید هم فکر میکردی که روسیه برنده میشه به راحتی چون سه برابر ژاپن جمعیت داره پنج برابر ژاپن ارتش داره منابعش در مقابل ژاپن عملا انتها ندارن بی نهایت منابع داره بعدشم اروپایی هستش یک قدرت اروپایی که نمیاد که به یک قدرت آسیایی جنگ را ببازه که.

ژاپن ولی میگفت که آخرین نقطه ای که من میتونم غربی ها را تحمل کنم همین مَنچوری و کٌره و ایناست من اینا را از این جلوتر که نمیتونم بزارم بیان یک درسی هم باید بهشون بدم خلاصه اینکه مثل خیلی جنگ های دیگه دو طرف این جنگ هم هردو فکر میکردن که به راحتی میتونن برنده بشن این شد که در فوریه ی 1904 ارتش ژاپن حمله ی سنگینی کرد به نیروهای روسیه در پورت آرتور و بعد هم 8 فوریه ژاپن رسما به روسیه اعلان جنگ داد هم فرمانده های نیروی دریایی و زمینی چه اونایی که تحصیل کرده های مدارس انگلیس بودن چه اونایی که از کهنه سربازهای سامورایی بودن و سنتی بودن اعتماد به نفس داشتن خیلی از نظر فرماندهی خیلی فرق میکرد با وضعیت ارتش روسیه ارتش ژاپن اون موقع جنگهای جدید و بزرگ دینا را مطالعه کرده بود میدونستن استراتژی های جدید دنیا را میشناختن ژاپن بعد از اینکه به پورت آرتور حمله کرد خیلی سریع نیرو ریخت در کٌره روس ها هم شروع کردن به دفاع کردن و سنگر درست کردن ولی جنگیدن ژاپنی یک جنگیدن عجیبی بود از اینایی که مرگ در را عزت شیرین تر از عسله میرن جلو بدون ترس و بدون عقب گرد و روس ها هم محاصره شدند فلج شدند در زمین و دریا و واقعا تزار نگاه کرد که ببینه چکار میتونه بکنه که یک جان دوباره ای به نیروهاش بده،روس ها سعی کردن نیرو بریزن گفتن زمینی نیرو بفرستیم کمک کنن به اینهایی که محاصره شدند راه آهنه هنوز تکمیل نشده بود گفتن حالا هرچی هست و داریم همینجوری بفرستید از غرب یه سمت شرق روسیه دریایی کی میتونیم بفرستیم کجا میتونیم بفرستیم یک مقدار در شما داریم یک مقدار در دریاهای اروپا داریم اینا را بفرستیم در شرق خلیج فنلاند یک سری اونجا داشتن فرستاده بودن که بره از مبدأ دریای بالتیک نصف کره ی زمین رو دور بزنه برشون خودش را به اونجایی که جنگ هست کا سختی بود مخصوصا برای ناوگان روسیه که ناوگان کم تجربه ای بود صدای اعتراض ملوانان روس هم درآورد ولی به هر حال راه افتادن،وقتی که رسیدن به دریای شمال یک اتفاق عجیبی افتاد اینا یک کشتی صیادی انگلیسی را دیدن خیال کردن که اینا جزء ناوگان ژاپنه از اونجا امده اینجا بجنگه اینو زدن و ماهیگرای انگلیسی را کشتن و یک درگیری درست شد و باعث آبروریزی شد انگلیسی ها هم گفتن اینجوری شده کانال سوئز را بستن حالا کشتی های روسیه باید برن غرب آفریقادور بزنن از دور ترین راه ممکن خودشون را برسونن به ژاپن خلاصه همه ی کمک های زمینی و دریایی و اینا یک وقتی رسیدن به اونجا که دیگه دیر شده بود ژاپنی ها پورت آرتور را گفته بودند و روسیه هم داشت تک تک برگ برنده هاش را از دست میداد محاصره شده بود و کشتی تازه هم وقتی که میرسید بعد از این راه طولانی و از تفس افتاده در تنگه ی سوشیما نسخه اش رو پیچیدن ژاپنی ها به سرعت این باخت های اینطوری مخصوصا در این رویارویی آخر به نیکٌلای دوم فهموند که من با این وضع نمیتونم ادامه بدم ضمن اینکه حالا این طوری داره شکست میخوره در جنگ از اون طرف مردن در سن پترزبورگ شوروش کردن مردم از جنگ هم خسته اند همینطوری هم ناراضی بودند این جنگه قرار بود مردم را آرام بکنه و امیدوار کنه امانتیجه بر عکس شد و مردم شروع کردن به شورش کردن،در 1905 یک انقلابی در روسیه اتفاق مییفته در حالی که تزار روسیه اصلا نیروی امنیتی و نظامی چندهزار کیلومتر اون طرف تر دارن نابود میشن و این امپراتوری ضعیف شده در چند جبهه تمیتوانست بجنگه برای همین باید تصیم میگرفت یا باید با ژاپن ادامه بدن جنگ رو یا باید شوروش های داخلی را سرکوب کنم دو تاش نمیشه این شد که تصمیم گرفت صلح کنه با ژاپن،پیمان صلح پورت موف در پنجم سپتامبر 1905 امضاء شد و مٌفاد اصلی اش هم این بود که روسیه از ادعای روی منچوری کوتاه میاد پورت آرتور و یک بخش هایی از جزیری ساخالین رو تقدیم ژاپن کرد و رسما می پذیره که کٌره تحت کنترل ژاپن باشه خیلی جنگ عجیبی بود بخاطر اینکه روسیه اصلا فکرش رو هم نمیکرد که بخاد ببازه  و این همه چیز از دست بده دنبال این بود که گسترش بده قلمرو خودش را فکر میکرد که یک پیروزی راحتی بدست میاره ولی فهیمد که اینطوری نیست و نقش ژاپن در منطقه دیگه انکار شدنی نیسن و بجز روسیه برای جامعه ی بین الملل هم این جنگ یک شٌک بزرگی بود ناکهان دیدن یک کشور آسیایی یک قدرتی اروپایی رو پیچید،پیچید واقعا و اصلا چیزی نبود که اینا بهش عادت داشته باشن برای روسیه این جنگ واقعا جز خجالت و سرافکندگی حاصلی نداشت ولی از اون ور به ژاپنی ها حس غرور داد و حس اعتماد به نفس داد که با یک قدرت سرآمد و برجسته ی آسیاسس هستیم دیگه حس میهن پرستی در ژاپنی هاخیلی تقویت شد یک خود باوری فراملیتی یک احساسی از سلحشوری که یادمون هم هست که اینا اون سنت و راه و رسم سامورایی را هم دارن و این پیروزی ها هم در دنیای جدید داره به اونها اضافه میشه این را شما بعدا در رویکردهایی که ژاپنی ها در نسل های بعد در پیش میگردن میتونی ببینی هم در نگرششون نسبت به جنگ و هم در بیزاریشون نسبت به تحقیر و به اسارت گرفته شدن اینکه مثلا یک ژاپنی حاضر بود بمیره ولی خاری را تحمل نکنه اینا یک مقدار زیادی از این جاها میاد.

در سال 1910 ژاپن کٌره را اضافه کرد به خودش و بعد هم تا جنگ جهانی دوم به گسترش قلمرو خودش ادامه داد،اگر یک واقعه ای را بخوایم بگیم که این نقطه ی شروع اقتدار ژاپن امروزی چون ژاپن از اول اینجوری نبوده گفتیم ژاپن 250 سال دراش به دنیا بسته بود بعد 50 سال پیشرفت میکنه بعد ناگهان منفجر میکنه اون نقطه ای که نقطه ی شروع اقتدار ژاپنه و از اون به بعد همه میفهمن یک قدرت جدید آمده همین جنگ های با روسیه هستش.این خیلی خیلی مختصر داستان جنگ های روسیه  ژاپن بود ابتدای قرن بیستم نقطه ی مثبتی بود که ژاپن را تبدیل کرد به یک قدرت جهانی،من امیررضا ستوده هستم و این وبلاگ معمای تاریخ هستش.

 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©