رضاشاه پهلوی کلا 15 سال در ایران حکومت کرد،حدود 100 سال پیش از بیرون دایره سیاستمدارهای معروف اون دوره آمد بدون اینکه پشتش به خاندان بزرگی باشه،به عشیره و قبیله ای باشه در شرایط خیلی بحرانی در کشوری در آستانه ی فروپاشی در دنیایی بین جنگ جهانی اول و دوم آمد و خیلی سریع پیشرفت کرد و سلسله ی قاجاریه رو بدون جنگ و خون ریزی برانداخت و سلسله ی جدید رو بنیان نهاد که اتفاقا یکی از کوتاهترین سلسله های پادشاهی شد در تاریخ ایران...
دوران حکومت خود رضاشاه هم کوتاه ولی خیلی اثر گذار بود طوری اثرگذار بود که ما امروز بعد از 100 سال وقتی دربارش حرف میزنیم موضوعی که آدما رگ گردنشون زود دربارش بزرگ میشه خیلی جدی میشن خیلی حیثیتی میشه بحث اصطلاحا براشون،بیشتر آدما تصمیمشون رو درباره ی رضاشاه گرفتن یا حد اقل فکر میکنن
که تصمیمشون رو گرفتن،خیلی فکر میکنن که تصمیمشون رو گرفتن و این تصمیمی هست که دیگه هرگز عوض نخواهد شد ولی جلوی چشم خودمون دیدیم که قضاوت های تاریخی آدما چقدر ممکنه تغییر بکنه تو همین 20 سال گذشته رضاشاه که کاری نکرده ولی یک بخش هایی از جامعه به وضوح نظرشون عوض شده و حتی اگه نخوان بگن که عوض شده ولی ما میتونیم ببینیم و این برای من یادآوری یک درس تکراری تاریخ که نظر ما عوض میشه،قضاوت ما عوض ممکنه بشه من اصلا فک میکنم بعضی وقت ها فکر میکنم جامعه وقتی تشنه ی یک چیزی باشه و خواستی براش الویت پیدا میکنه میره در گذشته دنبال یک چیزایی میگرده که یادآور همین خواسته باشن،جامعه ای که مثلا خیلی تشنه ی آزادی مخصوصا میل آزادی های سیاسی داره این جامعه دلش ممکنه برای رضاشاه خیلی تنگ نشه ولی اگر نیازها و الویت های یک بخش هایی از جامعه حداقل عضو شد اون وقت ممکنه اون بخش ها برن تاریخ رو هم یکجور دیگه ببینن یک چیزای دیگر رو یک کیفیت های دیگری رو تحسین کنند بیارن جلو یک چیزا و یک کسایی که فکر میکنن پیشنهادهایی برای این شرایطشون دارن،یک درس تاریخ برای همه ی ما اینه که تا وقتی که جامعه زنده هست و نیازها و الویت هاش تغییر میکنه این نگاهش هم به شخصییت های گذشته عوض ممکنه بشه،دوباره و سه باره عوض بشه و ممکنه بگیم اگه اینجوری پس اصلا برای چی بریم تاریخ رو بخوانیم اگه همش ممکنه عوض بشه،اصلا مثلا فایده ی کنفرانس دادن در مورد یک آدمی که 100 سال پیش 15 سال پادشاه بوده بعد هم رفته چیه اگه انقدر نظر آدما ممکنه عوض بشه حالا هرچی اتفاق روز بیفته نظر آدما عوض میشه ما چیکار به اتفاقات گذشته داریم؟
خوب مشخصه ما باید بدونیم و واقعیت ها رو مرور کنیم،من فکر میکنم که خوبه از جایگاه قضاوت تاریخی بیایم بیرون اتفاقا از وضعیت امروز یکم فاصله بگیرم و برگردم به اون زمان و بشم دانش آموز درس تاریخ و سعی کنم ببینم در مورد چه دوره ای داریم حرف میزنیم،توی چه دنیایی هستیم،چه ایرانی و چه منطقه ای و چه دنیایی چه قبل از رضاخان چه بعد از رضاخان چه قبل از رضاشاه و بعد از رضاشاه پهلوی.
* قاجاریه تمام شد:
سال ۱۳۰۴ رضاشاه پهلوی شد پادشاه ایران. ۱۹۲۵. مجلس رسما رای داد. سلسله قاجاریه تمام شد، سلسلهی پهلوی شروع شد. فکر میکنم یکی از مسالمتآمیزترین انتقال قدرتها در تاریخ ایران بود. نه جنگی نه چیزی. قاجارها دیگه خودشون هم فهمیده بودن که وقت رفتنشونه. در طول قرن نوزده حکومت کردن به سختی. خودکامگانی بودن که ابزار خودکامگی نداشتن. شاید فقط همون آقامحدخان اولینشون داشت ابزارش رو. بقیه نداشتن. آخری احمد شاه که نه ابزار خودکامگی داشت نه تمایلی. بقیهشون ولی تمایل برای کارهایی داشتن منتهی ابزارش رو نداشتن. فتحعلیشاهی که دوبار در برابر روسیه شکست خورد کم جنگاور نبود. میل به مبارزه
ولادیمیر لیاخوف
داشت اما در ارزیابی قدرت و موقعیت حریف پرت بود و واقعا هم ابزار و امکانات نداشت. این شد که سرنوشت جنگهای ایران و روس اون شد و هم سرزمین رو داد رفت هم غرامت رو. یا محمدعلی شاه که مجلس رو به توپ بست . سر چی بود؟ میخواست اختیارات مطلقه رو پس بگیره از مجلس مشروطه. منتها زور و ابزاری نداره میره از نیروی نظامی روسها و توپ لیاخوف استفاده کنه و آخرش هم شکست میخوره. یعنی از استبداد میل و ارادهاش رو داره منتها امکاناتش رو نداره.
* دیکتاتور بدون توان استبداد:
حالا ممکنه بگیم اینکه خیلی هم بد نیست. یعنی اگر با دید امروزی بخوایم به اون دوره نگاه کنیم می گیم پس دیکتاتوری به هر ترتیب نمیتونسته کامل مستقر بشه دیگه. منتها مشکل اینه که دیکتاتوری نمی تونه مستقر بشه، معنیش این نیست که یه چیز خوب دیگه جاش بوده. این وضع یعنی در واقع مملکت رها شده است. حاکمیت ملی انقدر ضعیفه که مشکلات ملی رو اصلاً نمی تونه حل کنه. هر گوشه مملکت رو تیول میده به یه خانی، حاکم محلیای، هرکس که بتونه نقد بهش پول بده. یه پولی بده به شاه، برو هر طور خواستی با مردم اون قسمتی که براش پول دادی تا کن و بدوششون که چند برابر پولی که دادی رو دربیاری. این بود اصلاً که وضع مملکت رسیده بود به اونجا و یه سری روشنفکرایی که می دیدن چطور مملکت داره فرومیپاشه، فکر یه راه حلی کردن که تهش رسید به مشروطه.
*مشروطه قرار بود مشکل رو حل کنه:
منتها دیدیم که مشروطه درست برعکس چیزی که قرار بود باشه، باعث شد وضع مملکت از بد به بدتر و بعد وحشتناک تبدیل بشه. مساله حل نشد که بدتر شد. تا اینکه ۱۵ سال بعدش کودتا شد. کودتا شد و رضا خانی که تا کمی پیش کسی نمیشناختش بعد از یه کم در سایه بودن شد بازیگر اصلی سیاست کشور.
تو مقاله ی رضاخان سردار سپه که در ادامه میگیم گفتیم ماجرای اون سالهای کودتا و نخست وزیری رو. بعد در سال ۱۳۰۴ مجلس موسسان تشکیل شد، سلسله قاجار خداحافظ و پادشاهی پهلوی شروع.
* اسم پهلوی از کجا اومد؟
اسم پهلوی رو هم همونجاها انتخاب کردن. تا اون موقع آدما اسم فامیل نداشتن. با لقب شناخته میشدن. رضا خان هم سروان که بود رضا ماکسیم بود چون متخصص مسلسل ماکسیم بود. بعد رفت بالا شد «رضاخان میرپنج» که میشه سرتیپ. بعد هم که وزیر جنگ شد و فرمانده ارتش، شد سردار سپه. منتها وقتی شروع کردن به شناسنامه دادن، هرکس باید یه اسم فامیلی برای خودش انتخاب می کرد. فروغی پیشنهاد میده فامیلی پهلوی رو که اسم یکی از زبانهای ایران باستانه رضاخان هم قبول میکنه و دستور میده هرکس فامیلی مشابه با پادشاه مملکت داره باید فامیلیش رو عوض کنه. محمود پهلوی، تاریخ نگار مشهور اون دوره اتفاقاً قبلش این فامیل رو برای خودش انتخاب کرده بوده. می گن دیگه نمیشه و باید عوضش کنی. اینم در اعتراض فامیلی دیگه برای خودش انتخاب نمی کنه، همون اسمش رو میذاره فامیلش: می شه محمود محمود.
*تفاوت رضاشاه با قاجارها:
به هر حال، رضا خان سردار سپه، میشه رضا شاه پهلوی. و تفاوت از اینجا شروع میشه چشمگیر شدن: اگر قاجارها خودکامگانی بدون ابزار خودکامگی بودن، رضاشاه هم خودکامه بود، هم ابزارش رو فراهم کرد. در واقع هم هوشش رو داشت که بدونه حتی خودکامه هم بخوای باشی امکانات میخوای، هم عرضهاش رو داشت که این امکانات رو فراهم کنه. بحث زیاده سر اینکه آیا اون چیزی که درست شد در دوره رضاشاه دولت مدرن بود یا نه. تو اون بحث تخصصی نمیریم. منتها چیزی که خیلی سرش بحثی وجود نداره اینه که دولت اصولا یه سری امکانات اولیه لازم داره که بتونه تصمیمی رو که میگیره اجرا کنه. مثل نیروی نظامی. مثل راه. ارتش نداشته باشه یا راه نداشته باشه ارتش رو برسونه به یه جایی که یکی سرکشی کرده حکومت نمیتونه کارش رو بکنه. مردم هم نمیتونن درست با هم تجارت کنن. اینها رو دولت ایران قبل از رضا شاه نداشت و در زمان رضا شاه به وجود اومد. یکی یکی به اینها و چند تا چیز مشابه دیگه نگاه کنیم بهتر دستمون میآد که چه اتفاقی افتاده.
*ارتش ایران:
اول ارتش. گفتیم تو داستان رضاخان سردار سپه هم که ایران اون موقع اصلاً ارتش منظم و یکپارچه با یونیفورم و تحت امر دولت مرکزی نداره. یه سری نیروهای جدا از هم هستن که همه شون هم یه جورایی بیشتر از خارجی دستور می گیرن تا دولت مرکزی. این رو من هر چی بیشتر بهش فکر میکنم بیشتر متوجه مهم بودنش میشم. یه تفاوت دولت و جامعه چیه تو بیشتر دنیا؟ اینکه دولت اونیه که تفنگ داره. اونیه که اجازه داره از زور استفاده کنه. انحصار کاربرد مشروع زور در دست حکومته. خب این نبود در ایران. انحصاری نبود برای دولت تا رضاخان اومد. همون وزیر جنگ که شد فرمان شماره یک ارتش ایران رو صادر کرد حکم شماره یک قشون در ۱۳۰۰. ژاندارمری و لشکر قزاق در هم ادغام شدن. یک ماه بعد هم در ۱۵ دی ۱۳۰۰، ارتش نوین ایران درست شد، با پنج لشکر با ستادهای فرماندهی در پنج شهر مهم تهران، تبریز، همدان، اصفهان و مشهد. . بخش بزرگی از بودجه رفت نظام و هم کیفیت و کمیتش رو برد بالا. پادگانهای تازه، تجهیزات نونوار، افسرا رو بفرستن خارج آموزش و خلاصه کم کم تشکیل «ارتش نوین ایران» انجام شد.
*قانون سربازی اجباری:
کار مهم دربارهی ارتش یکی دادن بودجه زیاد بود. اما همهاش بودجه نبود. یه کار دیگه هم بود که اون هم در شکل گیری نظام مهم بود و اتفاقا جامعه ایران هنوز هم با تبعاتش درگیره. گذاشتن قانون سربازی اجباری.
یه سال نشده بود پادشاه شده بود رضا شاه که گفتن پسر ۲۱ سالش که شد باید بره در اختیار ارتش برای اموزش نظامی. این خیلی حرفه. نه فقط برای ارتش. اینطوری فکر کنین بهش که جامعهای که دولت قوی و مرکزی نداشته مدتی، ملت هم بی سواد و بی مهارتن عموما، یهو میگن همه مردها رو اول جوونی میبریم یه جایی اون چیزهایی رو که فکر میکنیم مهمه یادشون میدیم، تربیتشون میکنیم اونطوری که میخوایم. این خیلی اقدام مهم و بزرگیه برای دولت. زور حکومت رو خیلی زیاد میکنه. یه گروههایی هم از همون موقع مخالفت کردن با این. از جمله روحانیون اعتراض کردن. آیت الله خمینی گفت همچین چیزی ما نداریم که شما کارگر رو مثلا ار سر کار برداری، جوان مردم بره اونجا مریضی بگیره اینا و… دلایلی که براش میگفت رو کاری نداریم ولی مخالف بود با اینکه سربازی اجباری باشه در دورهی صلح مخالف بود و میگفت نه اسلام همچین چیزی توش نداره. و البته ۶۰ سال بعد که خودش به قدرت رسید قانون رو عوض نکرد و تا امروز هم نگهش داشتن. چون دیدن واقعا چنین امکانی منافعش هم برای حکومت کم نیست.
*ارتش بزرگ و اقتدار پادشاه:
پس هم تربیت میشدن تا حدی بخشی از نیروی کار جامعه، هم اینکه ارتش بزرگ میشد و دیگه حالا لازم هم نیست همه جا لشکرکشی بشه همین بودنش باعث میشه یاغیا یه تعدادیشون دست رو برن تو. این نشون دادن زور و اقتدار باز چیزیه که ممکنه الان به مذاق آزادیخواه ما خوش نیاد ولی اینکه حتی منتقدین رضاشاه مثل مدرس و مصدق و تقی زاده هم ازش تقدیر کرده بودن سر این قضایا نشون میده که چه نیاز مهمی رو داشت جواب میداد. البته مثل همه کارهای دیگه اون موقع با توجه به شهرها و با توجه خیلی زیاد به تهران و مرکز که همینها بعدا هزینه ساز شدن.
*چرا ساختن راهها و مسیر ارتباطی برای ایران مهم بود:
این از ارتش پس. دیگه چی؟ دیگه ارتباطات. ارتباطات در اون دوره یعنی راهها. نقاط مختلف مملکت رو به هم وصل کردن.
اینکه یه کاری کنیم بیشتر جمعیت مملکت در نقاط به اصطلاح «دور افتاده» زندگی نکنن. اون هم تو کشوری مثل ایران که جغرافیش طوریه که باعث میشه آبادیها از هم فاصله داشته باشن با بیابونهای وسیع یا کوههای بلند و اینطوری خیلی مناسبه واسه ملوک الطوایفی و هر کی شاه منطقه خودش باشه. سخت میکنه یک نظم سراسری برقرار کردن رو. جاده باید درست میکردن و راه ارتباطی.
*راه آهن ایران کشیده شد:
انگلیسها میخواستن یه راه آهنی باشه از جنوب ایران نزدیک به بصره ترجیحا به سمت شمال. مسیری بود که به کار اونها میاومد. وام هم براش حاضر بودن بدن. این راه اهن هم کشیده شد اخرش ولی نه با وام خارجی. با پول گرفتن از مردم. مالیات روی قند و شکر. منتها راه آهن مساله پیچیدهای شده بود. اصلا سر اصل اینکه الان راه اهن کشیدن کار درستیه با نه دعوا بود. مخالف داشت. مدرس رو ببینیم. حتی اصلش که تصویب شد سر مسیرش دعوا بود. هر کسی میخواست از آبادی خودش رد بشه. اعتراض و تحصن. مخالفهای بزرگی هم داشت. مثل مدرس. مثل مصدق که میگفت این مثلا عوایدش مستقیم نیست کارخونه قند و شکر فایدهاش بیشتره الان.
خلاصه بحث کم نبود. منتها گفتیم دیگه، یکی از ویژگی های دوره بعد از کودتا و بخصوص بعد از به پادشاهی رسیدن رضاشاه این بود که مخالفاش، حالا درست میگفتن یا غلط، معمولاً خیلی نمیتونستن چیزی رو پیش ببرن یا جلوی چیزی رو بگیرن. آخرش همونی میشد که رضاشاه میخواست. این شد که بالاخره تصمیم گرفتن در مسیری راه آهن رو احداث کنن که تا همین امروز سرش حرف داره زده می شه. تا قبل از این دوره تنها راه آهن ایران، راه آهن تهران به شاه عبدالعظیم بود که به «ماشین دودی» معروف بود. در دوره رضاشاه ولی راه آهنی کشیدن به طول بیشتر از ۱۳۰۰ کیلومتر. جنوب و شمال ایران رو به هم وصل میکرد که خیلی خوب بود و البته از خیلی از شهرهای مهم، از جمله اصفهان و شیراز هم اصلاً رد نمیشد که خب خیلی بد بود. این بده منتهی اونی که از این بدتره راه اهن نداشتنه.
*ساخت جادهها در ایران:
این مثلا قصه راه آهن بود. جاده و راه شوسه هم ساختن. کل ایران قبل از کودتا ۲۴۰۰ کیلومتر راه ماشین رو داشت که در بیست سال ۱۰ برابر شد. فایدهاش چی بود؟ اینکه مثلا باری که ۳۰ روز طول میکشید از بوشهر بیاد تهران حالا ۳ روزه میرسید. کرایه حمل بار ارزون شد. اول از ۱۳۰۳ تا ۱۳۰۵، ۳۰% تا ۴۰% و از ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۶ بین ۷۵% تا ۸۰% کم شد. ارتباط بخشهای مختلف کشور با هم برقرار شد و امکان جابجایی نسبتاً سریع و ارزون شد و شاید از همه مهمتر «امن» شد. هم جابهجایی کالا و هم انسان که قدم مهمی بود که ایران از وضعیت عقب موندگی خارج بشه.
*دولت رضاشاه شد موتور توسعه:
این گامهای اولیه که برداشته شد، شرایط یه مقدار آمادهتر شد برای توسعه. دولت شد موتورتوسعه در واقع. حالا در همین باره میشه حرف زد. که آیا این تنها راه بود؟ الان این راهیه که رفته شده و نتیجهاش رو هم دیدیم. اما کار مفیدتری که بعد از این مرور وقایع میشه انجام داد اینه که خب چه راههای دیگری میشد رفت. میشد که ایران به سمت توسعه بره ولی نه اینطوری با همه کاره بودن دولت؟ یا بدون اینهمه مرکزیت دادن به تهران؟ اینها هر دو تصمیمهای بسیار مهم و بسیار پرهزینهای شدن در تاریخ ایران و جای بررسی دارن. ولی این موضوع کار ما نیست اینجا ولی سرنخیه برای نرمشهای ذهنی.
*ایجاد صنعت و طبقهی کارگر در دوره رضا شاه:
اما اتفاقی که افتاد این بود که این قدمهای اولیه راه و امنیت رو برداشتن بعد سر و کله چیزهای دیگه پیدا شد. مثل ایجاد صنعت. گفتیم که در پایان قرن سیزدهم شمسی سهم بخش صنعت توی اقتصاد خیلی کم بود. همه تو کشاورزی بودن اون هم کشاورزی قرون وسطایی واقعا. سالی که سلطنت پهلوی مستقر شد ایران فقط ۲۰ کارخونه داشت که فقط ۵ تاش بیشتر از ۵۰ تا کارگر داشتن. سال ۱۳۱۹، آخرین سال سلطنت رضا شاه، این تعداد شد بیشتر از۳۰۰ تا کارخونه که ۲۸ تاش فقط بیشتر از ۵۰۰ کارگر داشتند. حدود یک سوم سرمایه بخش صنعت رو دولت تامین کرده بود. وامهایی با بهرههای کم هم از طریق بانک ملی به کارخونهدارها داده میشد که همین موجب تشویق بیشتر سرمایهگذاری صنعتی در کشور بود.
*در دوره رضا شاه بروکراسی دولتی شکل گرفت:
خلاصه یواش یواش سهم صنعت توی اقتصاد کشور داشت افزایش پیدا می کرد و طبقه «کارگر» به مفهوم واقعیش داشت شکل میگرفت. از اون طرف برای اداره مملکت بوروکراسی دولتی هم خیلی گسترش پیدا کرد. این همون ابزاریه که گفتیم دیکتاتوری میخوای بکنی هم باید داشته باشی تا کارت پیش بره و البته خیر بورکراسی کارآمد معلومه که فقط به دولت نمیرسه. کل کشور میره یواش یواش به سمت توسعه. باز البته در اینکه این بروکراسی چه راهی رفت و در انتهای حکومت رضاشاه وضعیت ادارات دولتی چی بود هم میشه حرف زد.
چون این همون نظامیه که مثلا یکی مثل میلیسپو که هم در اوایل کار رضاشاه در ایران کار کرده هم بعد از دوره رضاشاه ایران رو دیده میگه که نظام اداری ایران نظامی بود فاسد و سفله پرور. نظام اداری رو طوری پر از گردنه کرده بودن سر هر گردنه هم یکی نشسته بود بتیغه.
*پادشاهی رضاشاه، دو دورهی متفاوت:
یعنی ما وقتی درباره دوره رضاشاه حرف میزنیم دربارهی چند تا چیز مختلف انگار داریم حرف میزنیم. نه دورهای سراسر درخشان و نه دورهای یکسره فاسد. اما به نظرم میشه اینطوری گفت که داریم درباره پادشاهی پونزده سالهای حرف میزنیم، ۱۵ سال خیلی زیاد نیست، واقعا زمان زیادی نیست. اما همین ۱۵ سال دو دوره است انگار.
دورهای که توش نهادهایی مهم تاسیس میشن که قبلش نبودن و نیازشون و حرفشون بود مثل مالیه، مثل دادگستری، مثل ارتش، مثل راه آهن، مثل دانشگاه. اینها همه پیشرفت کارشون رو تا حد زیادی مدیون سیستم تک رای و مستبدانه رضا شاه هستن. بعد دورهای رو داریم که همین سیستم استبدادی شروع میکنه عیبهاش رو نشون دادن و ضربههاش رو زدن تا میرسه به وضعیتی که همه اینها دارن در شهریور ۱۳۲۰. وقتی رضاشاه از ایران میره. از نظام اداری تا اون ارتش. که هیچ کدوم وقتی رضاشاه رفت موقعیت خوب و آبرومندی ندارن. بلکه بر پایهی بعضی قضاوتها، مثل میلیسپو، خیلی هم وضع نابسامانشون یادآور همون دوران قبل از کودتاست. میرسیم به اینها حالا. یکی یکی.
*توسعهی آموزش و باسوادی:
یک کار مهم دیگه رو ببینیم. گسترش آموزش. تا قبل از پهلوی آموزش اغلب اینطوری بود که یه تعدادی مکتب خونه بود، معلمش هم یه آخوندی بود. یه سری آموزش ابتدایی برای خوندن و نوشتن میدادن و یه سری شعر از بوستان و حکایت از گلستان سعدی و روخوانی قرآن و یه سری ابتدائیات خلاصه. همین رو هم البته خیلی کم میرفتن مردم. مثلاً خود رضاشاه هم مکتب خونه نرفته بود. سواد عرفی نداشت. یه استثناهایی مثل دارالفنون و اینا واقعاً کمیاب بودن. از اون کمیابتر آموزش دختران بود. مکتب خونههای دخترا هم البته بودن، ولی خیلی کمتر. استقبال هم در واقع خیلی نمیشد.
مخالفت مذهبیها هم بود که میگفتن داره دروس فرنگی به بچهها میده که بیدینشون کنه. مدارسش رو آتیش زدن، میرزا حسن رشدیه رو که زمان ناصری میخواست مدرسه راه بندازه تهدیدش کردن و خلاصه نذاشتن خیلی این سنت مدارس جدید رو باب کنه. ولی بعد توی دوره رضاشاه انحصار آموزش از روحانیون گرفته شد. از سال ۱۳۰۴ که آغاز سلسله پهلویه تا سال ۱۳۲۰ به طور متوسط هر سال بیشتر از ۱۰ درصد به تعداد کسایی که توی این مدارس جدید ثبت نام میکنن اضافه میشه. سال ۱۳۰۷ هم قانون اعزام دانشجو به خارج تصویب میشه.
دانشگاه به معنی که ما امروز میشناسیم تا اون موقع توی ایران نیست. نقش این دانشجویان برگشته از اروپا در رواج الگوی زندگی غربی توی کشور چشمگیر بود. اینهایی که میرن دبیرستان و دانشگاه بعد میان کارمند میشن، مدیر میشن، معلم و قاضی و پزشک و استاد دانشگاه میشن، و همینها کم کم میشن یک طبقه جدید و مهمی . خیلیاشون حامی رویکرد فرهنگی رضاشاه شدن.
درباره ی رویکرد فرهنگی رضاشاه هم یکم صحبت کنیم.
*هویت ملی ایرانی ساخته شد:
یک کار مهمی اون موقع کردن که اثرش خیلی روشن در گفتگوی فرهنگی امروز ما هم هست. اون هم تاکید بر ملیت و یه جور هویت باستانی بود. این چرا مهمه؟ چون دارن یک هویت ملی درست میکنن. چیزی که خیلی وجود نداره یا اگر هست خیلی ضعیفه. دولتـملت داره ساخته میشه در ایران. حالا یا برای اولین بار کلا یا برای اولین بار بعد از اسلام. یعنی کلا یه چیزی که قرنهاست نیست. دودمانها و سلسلهها هستن ولی حالا میخواد هویت ملی بشه چسب قویای که این مردم رو با هم یکی میکنه. اون موقع مردم یک پایهی هویت مذهبی دارن یا بعضیها هویت قومی دارن ولی ایرانی بودن چیزی نیست که روش کار شده باشه خیلی حتی اگر حسش جاهایی بوده باشه. در این دوره است که خیلی اگاهانه شروع میکنن هویت ملی ساختن.
نشونهاش چیه؟ یک نشونهاش مثلا همین اسم پهلوی که از زبان پهلوی ساسانی می اومد و یه جور نماد بازگشت به زمانی بود که ایران امپراتوری بزرگی بود. حالا در جاهای دیگهی دنیا هم فاز مشابه این هست دیگه. این همون دورهای هم هست این کارها که نظریات نژادی و اینکه بعضی نژادها از بعضی دیگه بهترن داشت یواش یواش توی اروپا جون میگرفت. تو خود ایران هم خیلی از روشنفکران دوره مشروطه تاکید داشتن روی یه جور بازگشت به دوره ایران باستان.