معمای تاریخ

در معمای تاریخ ما به موضوعاتی میپردازیم که هیچگاه بیان نشده باشند یا کمتر به آنها پرداخته شده باشد.

زندگینامه ی آبراهام لینکلن 16 رئیس جمهور آمریکا

در خواب دیدم که در بسترم در کاخ سفید بیدار شدم صدای خفیفی شنیدم. 

پنداری که مردم مشغول گریستن هستند.  

از اتاقی به اتاقی دیگر رفتم. 

هیچکس به چشم نمی‌خورد!

پس کجا بودند آنهمه افرادی که از شدت اندوه مثل اینکه قلبشان پاره می‌شد؟!

به رفتن ادامه دادم و به اتاق شرقی رسیدم آنجا با صحنه ی مشمئز کننده و شگفت انگیز روبرو شدم....

در مقابل من جایگاهی وجود داشت که جسدی پیچیده مخصوص خاکسپاری بر روی آن آرمیده بود. 

از یکی از سربازان نگهبان پرسیدم:  چه کسی در کاخ سفید مرده است؟ 

پاسخ داد:  رئیس جمهور، آبراهام لینکٌلن 

او توسط یک تروریست به قتل رسیده است. 

سپس صدای مهیبی از جمعیت بلند شد و من از خواب پریدم!

آبراهام لینکلن یک روز صبح سر میز صبحانه در کنار همسر و فرزندانش این خواب پریشان را تعریف کرد، سه هفته بعد از این خواب ترور شد.  

 

تولد رئیس جمهور:

آبراهام لینکلن در 12 فوریه سال 1809 متولد شد. جالب است بدانید چارلز داروین دانشمند انگلیسی معروف هم دقیقا در همین روز متولد شد. 

آبراهام لینکلن اسمش را یعنی آبراهام رو از پدربزرگش گرفته بود. پدربزرگش در زمان حمله ی سرخپوست‌ها کشته شده بود و پوستش را از تنش جدا کرده بودند. روی همین حساب این اسم را برای پسرشون انتخاب کردند. 

پدر و مادر آبراهام لینکلن افرادی بودند که سواد خواندن و نوشتن نداشتند ((نانسی هنکی-مادر آبراهام لینکلن)) و  ((توماس لینکلن-پدر آبرهام لینکلن )) و پدرش دامدار و کشاورز بود. مزرعه‌‌‌ای هم که آبراهام لینکلن در آن متولد شده هنوز در آمریکا هست و به عنوان یک مکان ملی شناخته می‌شود. 

پدر و مادر آبراهام افراد مذهبی بودند ولی خودش اینطور نبود. پدرش یک دامدار و کشاورز ماهر بود و خیلی خوب از پس این کارها برمی‌آمد و علاقه داشت که پسرش هم همین مسیر را دنبال کند. در طول زندگی به همراه خانواده‌اش دو بار زمین‌هایشان را از دست دادند و از آنها بیرون شدند. در آن زمان در آمریکا به این شکل بود که این زمین‌ها را از چنگ کشاورزها در می‌آوردند. در سن 22 سالگی آبراهام برای اولین بار به شهر نیواُرلَند رفت و در آنجا با بازار خرید و فروش برده آشنا شد. اولین بار بود که در زندیگیش چنین چیزی را می‌دید که انسان‌ها را به عنوان برده خرید و فروش می‌کردند. 

دو تا چیز در زندگی آبراهام لینکلن در سن 22 سالگی شکل گرفته بود و دوست داشت که آنها را در جامعه عملی کند: 

 1- عدالتی بود که بتواند برای زمین داران و کشاورزان ایجاد کند چون خودشان هم دو بار بی‌خانمان شده بودند و زمین هایشان را از دست داده بودند. 

2- ایجاد یک عدالت برای سیاه‌پوست‌‌هایی بود که به عنوان برده در آمریکا خرید و فروش می‌شدند. 

در 23 سالگی نامزد انتخاباتی یکی از احزاب سیاسی در ایلُنوی شد و این اولین قدمش برای ورورد به جهان سیاست بود، آن موقع یک جوان 23 ساله ی رشید و قد بلند بود. قد آبراهام لینکلن 193 سانتی متر بود و تا به امروز قد بلند ترین رئیس جمهور تاریخ آمریکا بوده است. 

در سال 1843 با مری تاد لینکلن  ازدواج کرد و این ازدواج تا پایان عمر پا برجا بود. با گذشت سالها آبراهام لینکلن در سازمان سیاسی آمریکا خیلی خوب رشد کرد و اسم و رسمی پیدا کرد. 

از یکجایی به بعد شروع به اعتراض نسبت به عملکرد سناتورها کرد و سیاست‌های این سناتورها را به چالش کشید و بعد هم یک قدم جلوتر رفت و از رئیس جمهور وقت آمریکا به شدت انتقاد کرد. 

آن زمان آمریکا درگیر جنگ با مکزیک بود و آبراهام لینکلن این جنگ را به چالش کشیده بود و مخالف سرسخت ادامه ی جنگ بود. یکی از سناتورها انتقاد‌های آبراهام لینکلن را اصلا جدی نمی‌گرفت و لینکلن را به یک دوئل دعوت کرد، این دوئل اتفاق افتاد و دو نفر در مکانی حاضر شدند تا با هم دوئل کنند اما در لحظه ی پایانی دوئل لغو شد. 

یک کار‌ دیگر هم که آبراهام لینکلن انجام می‌داد که اصلا خوشایند جامعه سیاسی آن موقع آمریکا نبود این بود که به شدت مخالف برده‌داری بود و چنین چیزی را جامعه ی سیاسی آمریکا نمی‌توانست تحمل کند. 

بخش دوم: مرد سیاست:

زوایای پنهانی از زندگی آبراهام لینکلن

لینکلن خودش را برای حضور در رده‌های بالاتر سیاست آمریکا آماده می‌کرد. در آن دوران کاندید نمایندگی مجلس سنا هم شد که البته رأی نیاورد ولی کم کم زمزمه‌‌هایی مبنی بر ریاست جمهوری او به گوش می‌رسید ولی مسیر طولانی را در پیش داشت و شرایط آمریکا شرایط جالبی نبود. علاوه بر مشکلاتی که در ابتدا گفتیم در دورانی هستیم که آمریکا وارد جنگ داخلی شده بود و ایالات شمالی و جنوبی به جان هم افتادند، برده‌داری هنوز هست، فقر و مشکلات همچنان هست و یک جنگ داخلی هم شکل گرفته و ایالات شمالی و جنوبی قصد دارند از همدیگر جدا و مستقل‌‌ بشوند. از آن طرف جمهوری خواهان تندرو به شدت مخالف کاندید شدن آبرهام لینکلن هستند و علاوه بر این دموکرات‌ها هم علاقه ی چندانی ندارند که آبراهام لینکلن کاندید ریاست جمهوری آمریکا شود. ولی اگر از حمایت هر دو حزب برخوردار نیست و هیچ کدام از این افراد حاضر نیستند که از کاندیداتوری آبراهام لینکلن حمایت بکنند چطور‌‌ می‌شود که این فرد میتواند رئیس جمهور بشود؟ 

خیلی از آنها برمی‌گشت به مشکلات حال حاضر آمریکا مخصوصا شرایط سیاسی آمریکا. آمریکا روزهای سیاهی را می‌گذرند و افرادی هم که می‌خواستند سُکان هدایت را در اختیار بگیرند افراد چندان جالبی نبودند و نمی‌توانستند از پس حل این مشکلات بربیایند. یکی از کاندیداهایی که می‌شد به او اعتماد کرد خود آبراهام لینکلن بود که تا حدی توانسته بود در بین عموم مردم محبوبیت کسب کند و بخاطر همین چاره‌‌‌ای نبود جز اینکه لینکلن را سوق بدهند به سمت بالا و این فرد خودش را به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا معرفی کند. 

بخش سوم: شانزدهمین رئیس جمهور:

آبراهام لینکلن در انتخابات شرکت کرد و موفق هم‌‌ ‌شد و تبدیل‌‌ شد به 16 همین رئیس جمهور تاریخ آمریکا. بسیار نزد مردم محبوب بود و همینطور که قبل‌‌‌‌تر گفتیم رابطه ی صمیمانه‌‌‌ای با مردم داشت. اطلاعات عمومی او خیلی بالا بود و زیاد برای مردم سخنرانی می‌کرد، سخنرانی‌های روح‌انگیز و امید‌بخش و کاملا بی‌آلایش، بخاطر همین شخصیت کاریزماتیکی شده بود. بعد از مدت‌ها در تاریخ آمریکا مردم یکی را از صمیم قلبشان دوست داشتند. 

اقدام بعدی که آبراهام لینکلن انجام داد این بود که جنگ با کشورهای خارجی را تمام کرد و یا آنها را خیلی محدود کرد و نگذاشت این جنگ‌ها ادامه پیدا کند. از طرف دیگر بلایی که سر پدر و خانوادش آمده بود (زمین‌‌هایی که از دست دادند) به همین خاطر زمین‌‌هایی را در اختیار زمین‌داران و کشاورزان گذاشت و حتی به آنها سرمایه داد. تولیدات و صادرات پنبه را که در آن زمان خیلی مهم و تأثیر به سزایی در اقتصاد آمریکا داشت بسیار رونق داد و بعد پا را یک قدم فراتر گذاشت و برده‌داری را کاملا لغو و ممنوع اعلام کرد و همه ی این اتفاقات، اتفاقات مثبت و خوبی بود و همیشه به دنبالش می‌گشت و خودش هم زخم خورده ی این ماجرا‌ها بود و حالا فقط یک هدف باقیمانده بود و آن خاتمه دادن به جنگ داخلی آمریکا بود. اتحادیه ی جنوب خودشان را کشورهای مستقل و کنفدراسیون آمریکا معرفی کرده بودند و پرچم داشتند.  

 و هیچ رقم حاضر نبودند که یک جامعه ی واحد بوجود بیاورند و این چیزی نبود که خواسته ی آبراهام لینکلن‌‌‌‌ باشد. لینکلن یک آمریکای واحد می‌خواست و به هیچ عنوان حاضر نبود که جبهه ی شمالی و جنوبی دو تا کشور مستقل باشند. به همین دلیل چند پیام برای کنفدراسیون جنوب فرستاد و از آنها خواست تا به سمت برادری و اتحاد حرکت کنند و ایالات جنوبی هم این را نپذیرفتند و گفتند ما یک کشور مستقل هستیم و لینکلن باید با این قضیه کنار بیاید. آبراهام لینکلن هم وقتی فهمید که این مذاکرات راه به جایی نمی‌برد گفت بجنگ تا بجنگیم و خودش فرماندهی ارتش ایالات شمالی را بر عهده گرفت و وارد جنگ با ایالات جنوبی شد؛ یک جنگ داخلی خیلی شدیدی 4 سال تمام بین ایالات شمالی و جنوبی شکل گرفت. 

یک نکته ی جالبی که این جنگ داخلی داشت این بود که در هر دو جبهه افرادی بودند که با یکدیگر فامیل یا برادر هم بودند، در جبهه‌های مخالف هم حضور داشتند و با یکدیگر می‌جنگیدند، بخاطر همین این جنگ به جنگ برادر با برادر هم معروف شده است. 

چهار سال تمام این جنگ خونین ادامه پیدا کرد و افراد بسیار زیادی جان خودشان را از دست می‌دهند و در نهایت آبراهام لینکلن و افرادش پیروز می‌شوند، همان چیزی می‌شود که آبراهام لینکلن انتظار داشت و آمریکا یکپارچه می‌شود و اتحادیه ی جنوب به زانو در می‌آید و خودشان را تسلیم آبراهام لینکلن و افرادش می‌کنند. 

تمامی این اتفاقات که رقم خورد اتفاقاتی مثبتی بود که لینکلن توانسته بود انجام بدهد. ولی این را هم باید در نظر بگیریم با هر قدمی که بر می‌داشت یک دشمن هم برای خودش درست می‌کرد، وقتی که گفتیم جنگ‌های خارجی را داشت تمام می‌کرد یا اینکه آمریکا در جنگ‌های برون مرزی دخالت نکند، یک سری دشمن در دستگاه سیاسی آمریکا برای خودش بوجود می‌آورد، وقتی که برده‌داری را لغو کرد بیرینس برده‌داران کاملا از بین رفت و دوباره یک دشمنی دیگر شکل گرفت، و از همه مهمتر پایان دادن به جنگ بین جناح شمالی و جنوبی بود و خیلی از مردم ایالات جنوبی دشمن خونی آبراهام لینکلن شده بودند، بنابراین مسیر زندگیش مسیر پر خطری شده بود. 

بخش چهارم: روز ترور:

بصورت کلی هر کسی در هر جای دنیا که بخواهد به دنیای سیاست پا بگذارد باید این را بداند که با جان خودش بازی می‌کند. دنیای سیاست می‌تواند دنیای قدرت گرفتن‌‌‌‌ باشد، می‌تواند اوج گرفتن داخلش لذت‌بخش‌‌‌‌ باشد ولی از آن طرف خطرات بسیار زیادی هم وجود دارد. 

یک فرد نمی‌تواند وارد دنیای سیاست شود و در آن اوج بگیرد و بعد بخواهد که زندگی آرام و بی‌آلایش داشته باشد. در دنیای سیاست آرامش وجود ندارد مخصوصاً در کشورهای قدرتمند‌‌‌‌تر این قضیه سخت‌‌‌‌تر هم‌‌ می‌شود و یکی از آن کشورها کشور آمریکا هست.

اکثر رؤسای آمریکا یک یا چندبار مورد ترور قرار گرفتن و نزدیک بود جان خودشان را از دست بدهند. چهار تا از رئیس جمهورهای آمریکا جان خود را بر اثر ترور از دست دادند مابقی هم از این ترور‌ها جان سالم بدر بردند. اولین رئیس جمهور آمریکا که ترور شد خود آبراهام لینکلن بود که در سال 1865 بود که در ادامه داستان ترور را توضیح می‌دهیم. 

دومین نفر پرزیدنت جیمز گارفیلد بود که در سال  1881 تررور شد.

سومین نفر ویلیام مکینلی در سال 1902. 

چهارمین نفر جان اف کندی در سال1963.

داستان ترور آبراهام لینکلن:

پیش‌تر گفتیم که لینکلن در جنگ با ایالات جنوبی پیروز شد و آمریکا را یکپارچه و متحد کرد ولی همه از این قضیه خوشحال نبودند مخصوصا اتحادیه ی جنوبی و فرماندهان کنفدراسیون جنوبی بعد از شکست، جلسات زیادی را با مشارکت یکدیگر برگزار کردند و تصمیم گرفتند از یک طریق دیگری مبارزه را ادامه بدهند. تصمیم گرفتند که دست به ترور بزنند و تمامی افرادی را که باعث شکست آنها در جنگ شدند در لیستی نوشته و تمامی آن افراد را ترور کنند. یکی از این افراد خود رئیس جهور آن موقع آمریکا آبراهام لینکلن بود که در این لیست ترور قرار داشت. 

زندگی شخصی آبراهام لینکلن:

 آبراهام لینکلن بعد از اینکه در جنگ پیروز شد مقداری به آرامش رسیده بود و زمان بیشتری را به خانواده و دوستانش اختصاص داد. یک شب به همراه خانواده و چندتا از دست یارانش به یک نمایش کمدی در واشنگتن به اسم عموزاده ی آمریکایی ما رفت. آبراهام لینکلن و همسرش در یک جای اختصاصی که مخصوص رئیس جمهور بود نشستند و منتظر شروع نمایشنامه شدند، همون لحظه در اتاق باز شد و یک جوان 27 ساله وارد اتاق شد و از جیبش تپانچه‌‌‌ای را در آورد، به سر رئیس جمهور نزدیک کرد و ماشه را کشیده و صدای بلند شلیک در فضا پیچیده شد و سر و صدایی در بین جمعیت بلند شد. بعد هم از همانجا روی صحنه ی تأتر پرید و و فریاد زد این است سزای ستمکاران و آبراهام لینکلن به قتل رسید، قاتل یک بازیگر تأتر به نام جان ویلکز بوت بود.  

*بخش آخر پس از ترور: 

آبراهام لینکلن در مراسمی در ایلونوی آمریکا به خاک سپرده شد و مردمی که در این مراسم خاکسپاری حضور داشتند از آبراهام لینکلن به عنوان یک قهرمان ملی یاد کردند و بسیار هم سوگوار بودند. اما در همه جای آمریکا از مرگ آبراهام لینکلن سوگوار نبودند، در ایالات جنوبی به خاطر مرگ آبراهام لینکلن مردم به رقص و پایکوبی می‌پرداختند و از مرگ آبراهام لینکلن بسیار خوشحال بودند.  چون احساس می‌کردند آبراهام لینکلن جلوی به استقلال و رسیدن آنها را گرفت و مانع آنها شد، به همین دلیل از آبراهام لینکلن کینه ی شدیدی به دل گرفته بودند و از مرگش بسیار خوشحال شدند. 

آن روزی که آبراهام لینکلن به قتل رسید 8 نفر دیگر هم قرار بود ترور‌‌ بشوند و نقشه ترور 8 نفر دیگر هم کشیده شده بود، و از قضا وارد مرحله ی عملیات هم شده بودند اما آنجا مردم و مأمورینی حضور داشتند که مانع انجام ترور شدند و فقط آبراهام لینکلن را ترور کردند. 

یکی از افرادی که قرار بود ترور شود، منشی دولتی فردی بنام ویلیام اچ سیوارد که قرار بود به دست یک جوان 21 ساله به نام لوئیس پاین ترور شود. لوئیس پاوول ضربات شدیدی را به آقای سیوارد وارد کرد ولی آقای سیوارد زنده ماند و مأمورین هم به موقع آمدند. 

از روز فردای خاکسپاری یک تیم تحقیقاتی تشکیل شد تا به دنبال قاتلین بگردد و در مسیر تحقیقات به اسم هشت نفر برخوردند و همان موقع شروع کردند به حست و جو برای پیدا کردن این هشت نفر تا آنها را دستگیر کنند و به سزای اعمالشان برسانند. یکی از آنها خانمی بود به اسم ماری استوارت و تقریبا اطلاعات بسیار خوبی از این افراد بدست آوردند و به دنبال دستگیری هم رفتند و توانستن افرادی بسیاری را دستگیر بکنند ولی هنوز نفر اصلی آزاد بود. آنها هنوز نتوانستند جان ویلکز بوت را دستگیر بکنند، آنها برای دستگیری بوت به سمت ایالات جنوبی رفته بودند چون جان ویلکز بوت به سمت جنوب رفته بود تا در آنجا به دوستانش ملحق بشود و دوباره ارتشی را فراهم کند و مبارزات جدایی طلبانه دوباره شکل بگیرد. 

در یک مزرعه‌‌‌ای در مِریلَند بین مأمورین و ویلکز بوت درگیری صورت می‌گیرد و مأمورین موفق میشوند ویلکز بوت را محاصره کنند. فرمانده حاضر در صحنه به یکی از سربازانش دستور می‌دهد تا جان ویلکزبوت را دستگیر کند. سرباز هم به سمت جان ویلکز بوت می‌رود ولی از فرمان فرمانده‌اش سرپیچی کرده و با تفنگش یک گلوله به سمت جان ویلکز بوت شلیک می‌کند و جان ویلکزبوت قاتل آبراهام لینکلن توسط یک سربازه صفر کشته میشود. 

هشت نفری را هم که دستگیر کرده بودند به دادگاه می‌فرستند و برای چهار نفرشون حکم زندان صادر کردند و چهار نفر دیگر را به اعدام محکوم کردند. چهار نفری که قرار بود اعدام‌‌ بشوند یک روز در حضور مردم اعدام شدند و در این مراسم 1000 نفر حضور داشتند و از نزدیک اعدام این افراد را دیدند. افرادی که اعدام شدند عبارت بودند از ماری استورات، لوئیس پوول، دیوید هارولد، جرج آتزروترا که در تاریخ 1865 اعدام شدند. 

آنچه که گفته شد داستان زندگی آبراهام لینکلن 16 رئیس جهمور آمریکا بود. 

قدرت گرفته از بلاگیکس ©