چیزی که من خیلی دوست دارم و اینجا اتفاق افتاده این است که دو سوال بیربط به هم، جوابشان در یک جای مشترک به هم رسیده و آن اینکه ایده ی دولت رفاه چگونه در بریتانیا شکل گرفت؟ چه شد که دولت دخالت کند در اینکه شهروندان سالمتر باشند؟ این از کجا آمد؟ این یک سوال و سوال دوم اینکه: چطور شد که انگلیس وقتی جنگ جهانی اول شروع شد، چنان ارتش قوی، کارکشته و ماهری داشت و وضعش آنقدر خوب بود؟
این که ارتش آنها خیلی بزرگ بود را میدانیم، ولی چه شد که آنقدر مجهز و آماده بود؟
جواب این دو تا سوال میرسد به یک داستان آنهم همین جنگ بوئر.
چیزی که من خیلی دوست دارم و اینجا اتفاق افتاده این است که دو سوال بیربط به هم، جوابشان در یک جای مشترک به هم رسیده و آن اینکه ایده ی دولت رفاه چگونه در بریتانیا شکل گرفت؟ چه شد که دولت دخالت کند در اینکه شهروندان سالمتر باشند؟ این از کجا آمد؟ این یک سوال و سوال دوم اینکه: چطور شد که انگلیس وقتی جنگ جهانی اول شروع شد، چنان ارتش قوی، کارکشته و ماهری داشت و وضعش آنقدر خوب بود؟
این که ارتش آنها خیلی بزرگ بود را میدانیم، ولی چه شد که آنقدر مجهز و آماده بود؟
جواب این دو تا سوال میرسد به یک داستان آنهم همین جنگ بوئر (Boer Wars 1899-1902) در ابتدای قرن بیستم جنگی پر تلفات و طولانی و پر هزینهای بود، مثل جنگ ویتنام برای آمریکاییها در نیمه ی دوم قرن بیستم (1954 تا 1975) که پر هزینه و پر تلفات و مایه آبروریزی بود و مقداری هم وجه ی آمریکا را خراب کرد. جنگ بوئر هم میگویند که برای بریتانیاییها همینجوری بود.
جنگ بوئر در آفریقای جنوبی بود. جنگی بود بین بریتانیا و مهاجران عمدتاً هلندی ساکن در منطقه ای که امروز به آن میگوییم آفریقا ی جنوبی.
در قرن 17 و 18 هلند استعمار گری و گسترش قلمرو میکرد در قالب کمپانی هند شرقی هلند (Dutch East India Compang) و در مسیر خود بین هند و هلند کشتیهایی که میخواستند تردد کنند، پایین آفریقا در دماغه ی امید نیک جایی گذاشته بودند برای توقف بارگیری کشتیها و کم کم شهروندانی از هلند رفتند و آنجا ماندند و مشغول کشاورزی شدند، به اینها بوئری میگفتند، بوئری در هلندی به معنای کشاورزی است. اینها آنجا بودند و زندگی و کشاورزی میکردند و البته برده داری هم میکردند.
اینجا همان جایی است که دو سوالی که بالاتر گفتیم به همدیگر وصل میشود، زیرا ما میخواستیم ببینیم که:
ایده ی دولت رفاه در بریتانیا چطوری شکل گرفت؟
چطور ارتش انگلیس در جنگ جهانی اول ارتش ماهری داشت؟
جواب اینها برمیگردد به همین جا که نتایج کمیتههای بررسی دلایل شکست جنگ دوم بوئر بود، چرا؟
اول از نظر نظامی بررسی میکنیم که چرا ارتش انگلیس پیشرفت کرده بود؟
اینها دیدند که از نظر تاکتیکهای نظامی اشتباهاتی دارند، علاوه بر آن مهارت تیراندازی سربازان هم کم است و برای همین بعد از جنگ تعداد فشنگهای تمرینی که سربازان انگلیسی میگرفتند خیلی بیشتر از بقیه ی ارتشهای اروپایی بود. آلمانیها در سالی 100 تا فشنگ میگرفتند و انگلیسیها سالی 200 تا فشنگ میگرفتند که تیر اندازی شان بهتر شود. یا مثلا دیدند که نظامیان آنها بلد نیستند از اسب نگهداری و تیمار کنند و فقط سوار میشوند. این را هم باید درست میکردند و به سربازان آموزش نگهداری از اسب را دادند، یا دیدن در فن استتار خوب نیستند، در استتار پیاده نظام ضعیف هستند در استتار توپخانه ضعیف هستند برای همین آنقدر رفتن روی شیوههای استتار کار کردند که وقتی در شروع جنگ جهانی اول فرماندهان نظامی آلمانی میگفتند ما نمیتوانیم و بهترین متخصصان ما هم نمیتونند به راحتی پیدا بکنند سربازان انگلیسی و توپخانه های آنها کجا هستند.
و شاید از همه ی اینها مهمتر مدل فکر کردن سربازها بود. چون تا قبل از آن اینطوری بود که میگفتند ارتش احتیاج به فرمان فرمانده دارد و طبق آن عمل میکند، در جنگ بوئر انگلیسیها چون درگیر شده بودند با یک ارتش نامنظم و از این قضیه ضربه خوردند، لازم دیدند که به سربازها برسانند که باید خلاقیت داشته باشند، باید بتوانند در بعضی مواقع سریع اقدام کنند بدون اینکه منتظر فرمان فرمانده باشند، خودشان شلیک کنند. بدین ترتیب بعدا در جنگ جهانی اول این تمرینات به آنها کمک کرد که بهتر بجنگند.
اما به جز این تغییراتی که درخود ارتش دادند، چیز خیلی جالب تر تغییرات و اثرات اجتماعی یعنی تأثیراتی بود که در سیاست گذاریهای دولت گذاشت. اینهم از اینجا شروع شد که دیدند نیروی انسانی بریتانیا آن اندازهای که باید آمادگی نداشته برای همین نیرو کم داشتند و برای همین رفتند از کانادا و استرالیا نیرو آوردند. چرا نیروی به اندازه ی کافی نداشتند؟
چون داوطلبهایی که میخواستند بجنگند خیلی از آنها در تست پزشکی رد میشدند! گزارشهایی میگفت از هر 5 نفر مرد بریتانیایی که در سن اعزام به ارتش هستند 3 نفر سلامتی جسمی لازم جهت شرکت در جنگ را ندارند.
گزارش دیگری میگفت چهل تا شصد درصد داوطبان ارتش رد میشوند و بیشترشان هم از طبقه ی کارگر هستند. این یعنی یک چیزی در جامعه درست نیست و جمعیت قابل توجهی از مردم بریتانیا که عمدتا از طبقه ی کارگر بودند شرایط زندگیشان خوب نیست و این چیز تازهای نبود و این ضررش به دولت میرسید. البته گزارش لحنش خیلی محتاطانه هست که ما داده از قبل نداریم که بخواهیم مقایسه کنیم که ببینیم وضع بهتر بوده بدتر شده یا به همان بدی قبل مانده؟ ولی همین که داریم از چهار منطقه و شاخصهایی مثل قد و وزن و . . . مقایسه میکنیم اینها ((در قالب یک گزارش 800 صفحهای)) به ما نشان میدهد که بخش
بزرگی از شهروندان بریتانیایی در تغذیه مشکل دارند (مثل سوء تغذیه) مخصوصاً کارگرها. البته تقصیر خود آنها است. اینها فقیرند و فقرشان هم تقصیرخودشان است، عادتهای غیر مسئولانه دارند!
ادبیات و لحن گزارش اون موقع واقعا همینطوری بود که این طبقه ی کارگر اگر فقیرند تقصیر خودشان هست. اینها یک سری آدم روانی هستند که مسئولیت قبول
میکنند و فرزندان خود را درست تربیت نمیکنند! این خصوصیات همه فقرا است! اما نکته ی خیلی خیلی مهم این است که ضررش به دولت میرسد. برای همین دولت باید کاری کند که شرایط بهتر شود. نتیجهگیری این گزارش حالا هرچقدر هم لحنش بد بود و خیلی اشکال داشت، یک چرخش فکری بزرگی درست کرد.
تا قبل از این اتفاقات تفکر مسلط بر جامعه داروینیسم اجتماعی بود که معتقد بودند دولت دلیلی ندارد به فقرا کمک کند و از آنها حمایتی کند، ولی درحال حاضر میدید که لازم است که کمک بکند و برای این کمک کردن هم نمیتوانیم مستقیم پول بدهیم، چون اینها دستمزد کارگر را زیاد نکنیم باید به بچههای آنان در مدرسه غذای رایگان بدهیم که فشار اقتصادی (تأمین غذا برای بچهها کمتر شود) و یک نوع صرفهجویی در هزینههای خانواده شود. به زنها یاد بدهیم چگونه بچه بزرگ کنند تا یک نسل تربیت شده تحویل جامعه بدهند، چون وظیفه ی زنان در بریتانیای یک قرن پیش تربیت فرزندان بود.
در واقع این کمیتهای که تشکیل دادند میدید که چرا قدرت ملی ضعیف شده و میخواست در راستای تقویت قدرت ملی قدم بردارد. پس نتیجه میگیرد که باید ارتش را تقویت کند چون نیروی ارتش هم از جامعه تأمین میشود، از آدم فضاییها که نمیتواند نیرو بیاورد. پس سلامتی جامعه، قدرت بدنی شهروندان و سلامت شهروندان برای دولت مهم شد و بدینسان دنبال تقویت توان جسمی و بدنی شهروندان رفتند تا بتوانند فراروزی که لازمشان باشد از آنها استفاده کنند و قدرت ملی زیاد گردد.
این گزارشها که بعدا منشتر شد باعث شد دولتی که سال 1906 سرکار آمد، در حوضه سلامت و رفاه شهروندان مسئولیت بیشتری بر عهده بگیرد.
انتخابات 1906 آن انتخاباتی بود که محافظهکارها شکست سنگینی خوردند و حزب کارگر به قدرت رسید و از 1906 تا 19011 قوانینی گذاشتند که همه در جهت دخالت بیشتر دولت بود در جهت افزایش رفاه و سلامتی شهروندان بود مثل:
1- بیمه ی اجباری نیروی کار
2- معاینه ی دانش آموزان
3- تعیین حقوق بازنشتگی
4- توزیع وعده ی غذایی رایگان
5- محدودیت برای مجوز الکل
6- دسترسی ملوانان و دریانوردان به خدمات پزشکی
7- تعیین حداقل سن برای فروش تنباکو و.....
بعضی از اینها را میبینیم که ربط مستقیم ندارد به سلامت فیزیکی طبقه ی کارگر که قرار است نیروی نظامی باشد، ولی وقتی چرخ اصلاحات اجتماعی راه افتاد دیگر خیلی قوانین این مدلی تصویب شد و نگاه به شهروند تغییر کرده بود. دولت در حال حاضر شهروند را منبعی میدید که روزی به کارش میآید تا قبل از آن یعنی تا همین 100 سال پیش اینطوری نبود. ما الان نگاه میکنیم میبینیم که یک چرخش بزرگی در نگاه دولت انگلیس نسبت به شهروندان خود صورت گرفت.
این باز برای ما نکته جالبی دیگری هم دارد: امروز هم ممکن است ما مقداری آن نگاه قدیمیتر بریتانیاییها را در صحبت از بعضی آدمها بشنویم که: آره به دولت چه ارتباطی دارد هر فردی خودش باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد، دنیا همینه است، دنیا دنیای مبارزه است! نگاه آن موقع قبل از جنگ هم همینطوری بود.
داروینیسم اجتماعی بر جامعه حاکم بود. نظریه ی ((تنازع بقای داروین)) را مطرح میکردند و با آن یکسری سیاستهای اجتماعی، اقتصادی را نتیجه گیری و پیاده میکردند! که زندگی آدمها یک مبارزه است و یک قانون جهان شُمول هم دارد که میگوید بقا از آنِ شایستهترین است. در سطح فردی هم ما باید به دنبال نژاد بهتر و اصلح برویم.
آنان در سطح جامعه هم چنین نتیجه گيری میکردند که باید نقش دولت کم باشد و کمک دولتی نباید باشد و در سطح بین المللی هم هر کشوری که قویتر باشد باید بر ملتهای ضعیفتر مسلط شود. فضای فکری حاکم بر تصمیمها و رفتارهای سیاستمداران بریتانیایی این بود که ما باید مسیر را طوری هموار کنیم که قویترها بمانند و ضعیفترها نابود گردند!
حال در چنین فضایی کمیتهای درست کردند که تحقیق کرد، بررسی کرد و نتیجه گیری رسید به اینجا که اگر ما اینطوری ادامه بدهیم به ضرر خودمان هست. بخاطر اینکه فردا روزی که یک ارتش قوی لازم داریم، با این نگاه و روش ارتش درست و حسابی نخواهیم داشت.
بعد این کمپانی هند شرقی هلند ورشکشست شد. از اوایل قرن نوزده اداره بوئریها دست فرانسویها افتاد و بعد یک دور چرخید و افتاد دست بریتانیاییها و قوانین بریتانیا باید آنجا حاکم میشد. یکی از قوانین بریتانیا هم آن موقع این بود که از سال 1834 بریتانیا برده داری را لغو کرده بود. برای همین میگفتند شما که الان آمدید و جزئی از بریتانیا شدید نمیتوانید برده داری بکنید. ولی بوئریها میگفتند که ما میخواهیم برده داری بکنیم و اصلا میخواهیم مستقل شویم و بدینسان در سال 1880جنگ اول بوئر آغاز شد و در آخر این جنگ اینها توانستند یک منطقه را واقعا مستقل کنند، منطقهای که الان در آفریقای جنوبی ژوهانسبورگ داخل آن هست را از سلطه ی حاکمیت بریتانیا جدا کنند. بوئریها برای خودشان مشغول زندگی شدند. بعد بریتانیا هم این را پذیرفته بود و این شرایط ادامه داشت تا 20 سال بعد که در آن منطقه ی ژوهانسبورگ که از سلطه ی بریتانیاییها خارج شده بود، حجم زیادی طلا پیدا شد. یک سخره ی طلا که برقش چشم بریتانیاییها را گرفت و بریتانیاییها خواستند قلمرو خودشان را گسترش بدهند و بیشتر جلو بیایند و بخش بیشتری از خاک قسمت جنوبی آفریقا را از چنگ بوئریها دربیاورند و به مستعمرات خود اضافه کنند تا معدن طلای بیشتری داشته باشند. و اینجوری بود که جنگ دوم بوئر شروع شد Seond Boer Ware) 1899-1902).
روی کاغذ بریتانیا باید خیلی راحت در این جنگ پیروز میشد چون داشت با گروهی میجنگید که حتی ارتش هم نداشتند. بزرگترین امپراطوری دنیا که خورشید در آن غروب نمیکرد با یک عده کشاورز داشت میجنگید. در جنوب آفریقای حنوبی، کشاورز بودن مهم بود برای اینکه اینها اصلا تعلیم نظامی و سازمان و . . . . نداشتند و واقعاً انتظار این بود که بریتانیا سریع کار را تمام کند و بوئریها را شکست بدهد و به آن چیزی که میخواهد برسد. ولی اینطور نشد! مخصوصا هفتههای اول جنگ ارتش بریتانیا شکستهای خیلی مفتضحانهای از کشاورزان بوئری خورد. هفتههای اول جنگ هفتههای بدی شد، تبدیل به هفتههای سیاه بریتانیا شد و خودشان گفتند که ما بوئریها را دست کم گرفتیم. ما فکر کردیم اینها مثل سرزمینهایی هست که استعمارشان میکنیم، جنگ سبکی با بومیان منطقه میکنیم و در واقع حدس و تخمین ما از طول جنگ و نیروهای مناسب و لازم، درست نبود و مهمات لازم را تدارک ندیدم و به مشکل برخوردیم، و وقتی جنگ کمی جلوتر رفت مجبور شدیم چند برابر مهمات بفرستیم. بعد از هفتههای آغازین جنگ که بریتانیاییها مدام شکست میخوردند، بریتانیاییها آقای Herdert Kitchener را فرستادند که وضعیت آنجا را درست کند. او در آن زمان حدود یک سالی بود که قهرمان بریتانیاییها بود و جنگهایی مثل جنگ خارتوم را به نفع بریتانیاییها تمام کرده بود و مردم هم از او خوششان میآمد. میدانیم که ریچارد کیچنر آدم مهمی در تاریخ بریتانیا هست و وزیر جنگ شد. او در جنگ جهانی اول از معدود کسانی بود که بین دولتمردان و نظامیان اروپایی توانست جنگ را پیش بینی کند که چقدر طول میکشد. ولی بقیه فکر میکردند که جنگ خیلی زود تمام میشود ولی کیچنر از همان اول دریافت که این جنگ طولانی بوده و چهار سال طول خواهد کشید. بعدا هم دیده که همان شد که او پیش بینی کرده بود. اما وقتی کیجنر به بوئر رسید، رفتارهای بسیار بسیار وحشیانهای انجام داد که بعدا باعث آبروریزی بزرگی برای ارتش بریتانیا شد. ارتش بریتانیا به فرماندهی کیچنر مزارع کشاورزی را آتش زدند، مرغداریها را آتش زدند و این باعث شد که خیلی از بچهها و زنان بومی کشته شوند! و اثر بعدی که گذاشت این بود که ارتش بریتانیا نمیتوانست مواد غذایی مورد نیاز برای لشکرشان را در جنگ تأمین کند.
در مدت جنگ اردوگاههای کار اجباری درست کردند و تا 28000 بوئری در این اردوگاهها کشته شدند و با همه ی این کشت و کشتارها و وحشیگریها در نهایت بریتانیا پیروز جنگ به خانه برنگشت! جنگ با میانجیگری هلند تمام شد و پیمان صلحی بین بوئریها و بریتانیاییها امضاء کردند. با این همه تلفات و آبروریزی بریتانیاییها حتی نتوانستند بگویند که ما پیروز شدیم.
در نتیجه ی این شکست یک همهپرسی در جامعه بریتانیا مطرح شد که ما اگر نمیتوانیم یک گروه کشاورز را شکست بدهیم، اگر پس فردا آلمان به ما حمله کند چطوری میخواهیم از خودمان دفاع کنیم؟ چون سالهاست که سایه ی تهدید آلمان مدام روی انگلیس بود و انگلیسیها میترسیدند مبادا آلمانیها به آنها حمله کنند. در نتیجه وقتی این سوال ایجاد شد، دولتمردان برتانیایی کمیتههایی درست کردند که این کمیتهها بررسی کنند و ببینند دلایل شکست بریتانیا چه بوده است؟ چون واقعاً جنگ بزرگی بود و یکی از بزرگترین جنگهای تاریخ بریتایا در فاصله ی جنگهای ناپلئونی (1815-1803) و جنگ جهانی اول (1918-1914) بود.
بریتانیاییها در طول جنگ 438000 سرباز به آن منطقه فرستاده بودند.نکته ی مهمی که وجود دارد این هست که این اولین جنگی است که انگلیسیها در آن فقط از نیروی نظامی خودی استفاده نکردند بلکه از مستعمراتشان هم لشکر درست میکردند و برای جنگ به آفریقای جنوبی میفرستادند، مثلاً از کانادا و استرالیا نیرو آوردند و بعضی از فرماندهان کانادایی مجسمه آنها در حال حاضر در شهر Toronto هست و بخاطر کارهایی که در جنگ بوئر کردند نشان شجاعت و افتخار گرفتند.
* جنگ بوئر جنگی بود که در آن چرچیل و گاندی هم بود، چرچیل روزنامه نگار بود و اولش اسیر هم شد و گاندی هم تو بهداری کار میکرد، ولی هردو در سازمان ارتش بریتانیا رفتند و خدمت کردند.
یک سال قبل جنگ دوم بوئر هم میدانیم که انگلیسیها با سودان (Secind Boer War-1899-1902) درگیر جنگ شده بودند و در جنگهای خارتوم با حداقل تلفات پیروز شده و برنده از جنگ بیرون آمده بودند.
ولی اینجا در جنگ دوم بوئر بدجوری گیر کردند و این باخت و تلفاتشان به بوئر خیلی اثر گذار شد. بعد از جنگ سه کمیته درست کردند تا این کمیتهها بررسی کنند و ببینند که چرا چنین بلایی سرشان آمده است؟ نتیجههایی که این کمیتهها پیدا کردند و کارهایی که دولت بعد از اینها کرد بسیار چشمگیر و بسیار مهم است و به ما نشان میدهد که چطوری از شکست، تقریباً سریع درس گرفتند و همین باعث میشود که بعضی از مورخان معتقدند که جنگ بوئر نقطه ی عطفی در تاریخ بریتانیا از نظر نظامی بود. این جنگ باعث شد بریتانیا در جنگ جهانی اول حضور پر قدرتی داشته باشد و بعد از نظر اجتماعی و سیاستگذاری، جنگ بوئر باعث شد سیاستهای »دولت رفاه» در انگلستان شروع شود به اجرا شدن.